فرهنگ چیست؟ فرهنگ در تصمیمگیری و رفتارهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی تأثیر مستقیم دارد. بهترین تعریفی که میتوان برای فرهنگ در نظر گرفت، این است که به مجموعه باورها، رفتارها، ارزشها و نمادهای یک جامعه از گذشته تا حال که برای تعامل افراد آن جامعه در قالب سنن، آداب، قوانین، هنرها و... به وجود آمده، فرهنگ میگوییم.
دانشمندان، فرهنگ را دارای چهار لایه میدانند؛ لایه نخست باورهای بنیادین است. یعنی همان جهانبینی ما انسانها؛ مثل اعتقاد به خدا، خلقت هدفمند، قیامت و... که بیشتر مردم جامعه آن را قبول دارند. باورهای بنیادین از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و از ثبات بالایی برخوردارند.
لایه دوم ارزشهاست، مانند احترام به پدر و مادر، راستگویی و... که به لحاظ تحول درونی جامعه یا تأثیرات بیرونی، دستخوش تغییراتی میشود و نسبت به لایه اول، ثبات کمتری دارد.
لایه سوم رفتارهاست که شامل مجموعه فعالیتهای فرد در جامعه است و از دو لایه پیشین آسیب پذیرتر است، مانند حضور در راهپیمایی یا کوهنوردی جمعی، انتخاب شغل و کارگروهی. همچنین دروغگویی، اعتیاد به مصرف مواد مخدر از آسیبهای رفتاری است.
لایه چهارم نمادهای اجتماعی است که درون خود، باورها یا ارزشهایی را به یدک میکشد، مانند اینکه با دیدن شخصی که انگشت خود را روی بینی قرار داده، مفهوم سکوت را درمییابیم، یا هنگام جدایی از یکدیگر خداحافظی میکنیم.
تأثیر پذیری ما از لایههای فرهنگی بدین صورت است که در کودکی، پدر و مادرها از وجود خدا برایمان سخن میگویند و یا در مدرسه معلمان، آموزههای دینی را برایمان شرح میدهند، بدین طریق باورهای بنیادین ما شکل میگیرد.
با خواندن قصه یا داستان، یا تماشای فیلم، قهرمان راستگو و درستکار را میبینیم که به پیروزی میرسد و برای ما در زندگی الگو میشود، در نتیجه از لایه ارزشها اینگونه تأثیر میگیریم.
در جامعه فردی را میبینیم که یک نابینا را از خیابان عبور میدهد، به تقلید از وی ما نیز به محض دیدن نابینایی که کنار خیابان ایستاده، پیش قدم میشویم و او را از خیابان عبور میدهیم، یا واگذار کردن صندلی خود به بزرگترها در اتوبوس و مترو که یک رفتار تقلیدی است، بدین شکل از لایه رفتارها تأثیر میگیریم.
با شناخت رنگهای قراردادی چراغ راهنمایی و علائم رانندگی، هر گاه در حال رانندگی با اتومبیل خود به چهارراهی میرسیم که چراغ آن قرمز است، پشت خط عابر پیاده میایستیم و پس از سبز شدن چراغ، دوباره به راه خود ادامه میدهیم. بدین طریق از نمادهای جامعه تأثیر گرفتهایم.
در نقطه مقابل، رفتار خواسته یا ناخواسته فرد یا گروهی از دل جامعه یا از بیرون، به عنوان ضد فرهنگ عمل کرده و به مقابله با فرهنگ میپردازد. فردی را در نظر بگیرید که از درون جامعه، خود را معلم و راهنمای دین معرفی نموده و ما را به دینداری دعوت میکند، اما در مقابل دیدگانمان مهمترین فرایض دینی را زیر پا میگذارد. این نوع عمکرد باعث شده که به فرهنگ دینی و یا همان باورهای بنیادین افراد جامعه لطمه وارد شود و در مواقعی این لایه از فرهنگ را در وجود برخی، نابود میسازد.
ضد فرهنگها نیز از طریق همان چهار لایه باورها، ارزشها، رفتارها و نمادها، فرهنگ تخریبی را در دل جوامع میکارند؛ برای نمونهٔ ضد فرهنگ وارداتی از بیرون جامعه میتوان به موضوع داغ سریالهای شبکههای ماهواره اشاره نمود که برخی از آنها هدفمند و برنامه ریزی شده توسط دشمنان ما با ابزار تأثیرگذار هنر، بنیان خانوادههای ایرانی را نشانه میگیرند و الگوهای مخرب را در جامعه ایجاد میکنند.
تنها عامل بازدارنده و یا خنثی کننده ضد فرهنگها، فرهنگسازی درست یا به تعبیری دیگر با ابزار فرهنگ به مقابله با تهاجم فرهنگی پرداختن است. استفاده از هر ابزار دیگری نه تنها بینتیجه خواهد بود، بلکه هزینههای گزافی را به جامعه تحمیل میکند.
نقش فرهنگ در توسعه نظریه پردازان توسعه با تأمل بر اینکه چرا برخی از کشورهای غربی مانند آلمان، انگلیس و امریکا به توسعه در زمانی دراز یا به اصطلاح دیرهنگام دست یافته، در حالی که کشورهایی نظیر ژاپن، چین، مالزی در زمان کوتاه توسعه یافتهاند، به این نتیجه رسیده، که کشورهای غربی در ابتدا به فرهنگ اهمیت چندانی نداده و با گذشت زمان تشکلهای صنفی و غیر انتفاعی فرهنگی ـ هنری، از دل جامعه رشد کرده و فعالیت آنها مکمل دیگر برنامهها شده است. به همین جهت توسعه در دراز مدت به وجود آمده، در حالی که کشورهای شرقی از ابتدا فرهنگ را بنای اول دیگر برنامهها قرار داده و به همین جهت در کوتاهترین زمان ممکن به توسعه رسیدند.
پس درمییابیم که از یک جهت فرهنگ نقشی بنیادین در توسعهٔ همه جانبهٔ کشور دارد، و از جهتی دیگر برای حفظ و نجات جامعه از آسیب ضد فرهنگها و الگوهای مخرب متعدد نیز، همواره به فعالیتهای گسترده فرهنگی به اقتضای زمان، مکان و موضوع نیازمندیم. همچنین پس از رسیدن به این دو مهم، میتوانیم فرهنگ و الگوهای جامعه خود را به دیگر جوامع در سراسر جهان، منتشر نماییم.
حال چند پرسش اساسی وجود دارد. فرهنگ سازی در جامعه توسط چه کسانی و با چه ابزارهایی باید صورت گیرد که ضمن اثر بخشی دوچندان، سالها در ذهن مردم جامعه ماندگار باشد؟ چه برنامههایی میتواند در کوتاهترین زمان ممکن، بهترین نتیجه را فراهم سازد؟ قوانین و مقررات کشور چه نقشی در این میان دارد؟ برای طراحی برنامههای کاربردی و الگوهای مناسب، همکاری و مشارکت کدام بخشهای جامعه مورد نیاز است؟
از فرهنگ تا هنربا شناخت لایههای فرهنگ درمییابیم که فرهنگ سازی توسط همه قشرهاي جامعه امکان پذیر است. اما تفاوت در میزان اثر گذاری هر فرد و دایره نفوذی وی است. علما و پیشوایان دین، دولتمردان و سیاستمداران، رزمندگان، معلمین و مدرسین مدارس و اساتید دانشگاهی، نخبگان، دانشمندان، محققان، ورزشکاران، قهرمانان ملی و هنرمندان از مهمترین و موثرترین فرهنگ سازان هر اجتماع هستند.
در سالیان دراز تجربه ثابت کرده که هنر در فرهنگ سازی بسیار موثر واقع شده و بیشترین نفوذ را در اجتماع دارد، به همین جهت در زمینههای گوناگون به کار گرفته میشود؛ از تبدیل مطالب آموزشی به شعر ریتمیک تا تهیه دیسکهای صوتی و تصویری، از چاپ و نشر با طراحی و گرافیک زیبا، تا وبلاگ و پایگاههای اینترنتی، از فیلمهای کوتاه یک دقیقهای تا فیلمهای سینمایی بزرگ و سریالهای عظیم تلویزیونی، همه و همه ضمن دنبال کردن هدف مهمی که میتواند آموزههای دینی و علمی باشد و یا بهره وریهای سیاسی و اقتصادی، برای بدست آوردن بهترین نتیجه هر یک به نوعی از هنر بهرهمند شدهاند. در زندگی روزمره وقتی هدیهای برای تقدیر و تشکر و یا تبریک به فردی تهیه میکنیم، آن را در یک ورق کادو و یا جعبهٔ شکیل که نمادی از هنر است، بسته بندی میکنیم. لذا در اینجاست که به نقش مهم هنر و هنرمند در فرهنگ سازی پی میبریم.
البته تعریف هنر و هنرمند خود مقولهٔ گستردهای است که در آینده به آن خواهیم پرداخت. اما به تعریف ساده اینگونه میتوان گفت که هر فردی که قابلیت خلق یک اثر هنری را داشته باشد، هنرمند است.
از هنر تا سیاستبرای اجرای کارآمدترین برنامههای فرهنگی و رسیدن به بالاترین نتایج ممکن، همکاری سیاست مداران، مدیران فرهنگی و هنرمندان کشور ضرورت فراوان دارد و مهمتر اینکه هر یک از آنها درست بر جایگاه خود قرار گیرند. در این میان نقش سیاستمداران در شناخت و ریشهیابی انواع تهاجمات فرهنگی پنهان و تعیین سیاستهای کلی درون و برون جامعه، نقش هنرمندان در طراحی و اجرای مدلهای مقابله و تبدیل سیاستهای کلی نظام به برنامههای فرهنگی و هنری، و نقش مدیران فرهنگی کشور به عنوان پل ارتباطی میان این دو از اهمیت بسزایی برخوردار است.
هرگاه جایگاه این سه بخش تغییر کند و یا یکی از آنها حذف شود، نتایج حاصله به رغم اتلاف وقت و هزینه فراوان، نه تنها کمکی به توسعه کشور نمیکند، بلکه در مقابلهٔ فرهنگی و فرهنگ سازی نیز ناموفق خواهد بود؛ برای نمونه، سیاستمداران و دولتمردان به واسطه امکاناتی که در اختیار دارند به بهترین شکل ممکن میتوانند اهداف و برنامههای ضد فرهنگ و تخریبی عمدی و سهوی دیگر کشورها، یا گروها و افرادی در داخل کشور را با ابزارهای امنیتی-انتظامی شناسایی نمایند. با سوابق و آمارهای قوه قضائیه، سازمان زندانها و اداره آمار میتوانند آسیبهای اجتماعی را شناسایی و اولویت بندی نمایند.
مشکلات اقتصادی، آموزش، بهداشت و درمان جامعه را بدست آورند. با توجه به روابط دیپلماسی کشور با سایر کشورها به نقاط مشترک دست یابند و در مجموع سیاستهای کلی نظام را تعیین نمایند.
همان گونه که اشاره شد هنر، موثرترین ابزار برای فرهنگ سازی و مبارزه با تهاجم فرهنگی در داخل، و اشاعه و ترویج فرهنگ یک کشور به دیگر کشورها شناخته شده است. با پیشرفت تکنولوژی و امکاناتی نظیر ماهواره، اینترنت، سینما و تلویزیون به تدریج بر اثر گزاری هنر افزوده میگردد.
امروزه کشورهای بزرگ جهان از ابزار هنر و توانایی هنرمندان خود علاوه بر فرهنگ سازی، در راستای اهداف کلان سیاسی و اقتصادی نیز بهره میبرند. نمونهٔ بارز آن را میتوان در کشور امریکا و ابزار قدرتمند هالیوود یافت. در این کشور با برنامهریزیهای کوتاه یا بلند مدت و صرف میلیاردها دلار، اهدافی متناسب با خواست سران سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود به اجرا در آورده و ظاهرا از نتیجه آن نیز راضی به نظر میرسند، چرا که روز به روز بر این قبیل فعالیتها میافزایند.
از جایی که نوع نگاه و اندیشه سیاستمداران و هنرمندان نسبت به یکدیگر متفاوت است، مدیران فرهنگی که از نظر فکری و نگرش، میان این دو گروه قرار میگیرند، میتوانند این ارتباط را به نحو احسن برقرار کرده و در تداوم آن نقش بسزایی داشته باشند. در برخی از کشورها مانند ایران، انتخاب و انتصاب مدیران فرهنگی به دست دولت مردان صورت میگیرد، اما در اکثر کشورهای پیشرفته جهان، مدیران فرهنگی توسط تشکلها و نهادهای فرهنگی-هنری مردمی، انتخاب میشوند.
در هر یک از این دو صورت، از مولفههای ضروری و مهم انتخاب مدیران فرهنگی، به داشتن تحصیلات عالی، مرتبط با رشتههای هنری و روابط عمومی بسیار قوی میتوان اشاره نمود. اگر در کشوری دولت مردان نتوانند با هنرمندان ارتباط لازم را برقرار نمایند بدون شک مدیران فرهنگی درستی برگزیده نشده و در کار خود موفق نبودهاند.
ذکر این مورد لازم است که به طور طبیعی هنرمندان اصیل و با تجربه از قبول مسئولیت و مدیریت گریزاناند و در مقابل سیاست مداران تمایل بیشتری به قبول مسئولیت در حوزه فرهنگ و هنر را دارند.
راهکار از میان برداشتن فاصله مسئولین و هنرمنداندر صورتی که یک مدیر فرهنگی به درستی انتخاب شود و بر فرهنگ و هنر اشراف لازم را نیز داشته باشد، باز ایجاد ارتباط با جمعیت وسیع هنرمندان کشور کار دشواری است، به ویژه مدیران کشور ما که کمتر حوصله دارند با یکایک هنرمندان کشور دیدار داشته باشند، از طرفی مشغله کاری نیز به آنها چنین امکانی را نمیدهد. به همین جهت معمولا مدیران فرهنگی با تعداد انگشتشماری از هنرمندان که به وی نزدیکتر بوده ارتباط برقرار نموده و همکاری میان دولت و هنرمند خلاصه میشود در همان تعداد اندک. مدیر بعدی نیز به همین صورت عمل کرده و در اثر تکرار این روال میان دولت و هنرمندان فاصله ایجاد میشود که در نهایت به ضرر آحاد جامعه میشود.
چاره کار در این است که از دل مردم و هنرمندان مردمی سازمانهایی در قالب ان. جی. او و تشکلهای ملی و فرا ملی تشکیل شود. در واقع سازمانهای مردم نهاد حلقهٔ گمشدهٔ رابطه میان مسئولین و هنرمندان میباشند. به راستی رابطهٔ هیچ دولتی با اهالی فرهنگ و هنرش نمیتواند محدود به تعداد اندکی هنرمند از یک شهر یا استان مشخص باشد. این تشکلها با گرد هم آوری جمع انبوهی از هنرمندان سراسر کشور، پس از برگزاری انتخابات، مدیرانی را برای خود تعیین مینمایند.
این مدیران به عنوان نمایندگان منتخب هنرمندان با دولت و مدیران فرهنگی دولت به خوبی ارتباط بر قرار نموده و تعامل و همکاری مستمر شکل میگیرد. بدین صورت بزرگترین مشکلات و آسیبهای اجتماعی به همراه سیاستها و اهداف کلی نظام، به راحتی به گوش هنرمندان رسیده و بهترین و موثرترین برنامههای فرهنگی ـ هنری توسط آنها، طراحی و اجرا میگردد.
البته در کشور ما سازمانهای بسیاری با همین شیوه و اهداف تشکیل گردیده، اما متأسفانه در راس آن یا همان مدیران فرهنگی دولت حال یا گذشته، و یا مدیران و چهرههای غیر فرهنگی ـ هنری قرار گرفتهاند. به همین منظور موفق به جذب حداکثری هنرمندان نمیشوند و فعالیت آنها از اهدافشان بسیار فاصله گرفته و به مرور زمان غیر فعال میشوند.
چنانچه این تشکلها با حضور اهالی فرهنگ و هنر تشکیل شود و مدیران فرهنگی نیز بتوانند بدرستی با آنها ارتباط برقرار نمایند، کلیهٔ سرمایههای دولتی و خصوصی به همراه تمامی استعدادها و ظرفیتهای موجود، صرف پرداختن به اولویتهای فرهنگی کشور خواهد شد و با تداوم این روند روز به روز آسیبهای اجتماعی، الگوهای مخرب و ضد فرهنگها کمرنگ و کمرنگتر شده و جای خود را به شادی و نشاط در جامعه خواهد داد، جمعیت کثیری از هنرمندان، مشغول به کار میشوند و سطح کیفیت آثار و برنامههای هنری بالا میرود و به تدریج وابستگی هنر از نظر اقتصادی به دولت از بین میرود. تحقیقات تخصصی فرهنگی در سطح جامعه توسط متخصصین این امر انجام شده، به دولت انتقال مییابد.
در مقابل کارآمدترین راهکارهای ممکن که در اثر تعامل دولت و هنرمندان طراحی میشود، بلافاصله به اجرا میرسد و در نهایت مسیر تعامل دولت به صورت رفت و برگشت با کف جامعه برقرار میشود.
در پایان چنین نتیجه میگیریم که مسئولین امر با تسریع و تسهیل شرایط تشکیل سازمانهای مردم نهاد، در همه حوزههای تخصصی به خصوص امور فرهنگی و حمایت از آنها، میتواند زمینهٔ مشارکت گستردهٔ آحاد ملت را در رشد و توسعهٔ کشور فراهم نماید. چرا که امروزه در مسیر رسیدن به توسعهٔ همه جانبهٔ کشور، بیشتر از هر زمان جای خالی این تشکلها به وضوح حس میشود.