بازدید 6033

چرا پیشکسوت سوزن دوزی دق کرد؟

کد خبر: ۳۷۷۶۳۷
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۲ - ۱۸:۳۹ 10 February 2014
سوزن ها حالا رفيق دستانش شده اند؛ سوزن هايي که با نخ هاي رنگي مي آميزند و بعد سر مي خورند روي پارچه هاي سياه تا طرح هاي سنتي بلوچ متولد شوند. 9ساله بود که عمه اش سوزن را به دستش داد؛ عمه اي که خواب همه آرزو هايش را در امتداد زندگي «زينب» ديده بود. «مهتاب نوروزي» که آوازه سوزن دوزي اش از مرزهاي ايران هم گذشته بود، هرچه را که از سوزن دوزي مي دانست به برادرزاده اش آموخت. مهتاب هيچ گاه ازدواج نکرد.

به نوشته شرق، او براي زينب هم مادري کرد، هم استادي. حالازينب نوروزي ادامه دهنده راه مهتاب است. او با حمايت عمه اش، نخستين دختري بود که از روستاي قاسم آباد ايرانشهر راهي دانشگاه شد. او بعد از فارغ التحصيلي با ايده هاي بسيار دوباره به زادگاهش برگشت، بي مقدمه آستين هايش را بالازد و دست به کار شد.

او در زميني که مهتاب در روستا وقف کاربري آموزشي کرده بود، کتابخانه اي بنا کرد و کارگاه هاي سوزن دوزي راه انداخت. حالااو به بيش از 200 زن و دختر بلوچ سوزن دوزي اصيل آموزش مي دهد، دلش اما از دست مسوولان ميراث فرهنگي خون است.

او مي گويد که مهتاب، عمه اش را مسوولان ميراث فرهنگي دق دادند. پربيراه هم نمي گويد، سال هاي سال مهتاب براي بيمه اش دويد و سرانجام در 75سالگي و سه سال پيش از آنکه دار فاني را وداع بگويد، تازه بيمه اش درست شد. حالازينب در پيچ وخم تشکيلات اداري سازمان ميراث فرهنگي در جست وجوي حق و حقوق اوليه سوزن دوزهاست. اگر دري هم قرار است براي زينب باز شود، با تغيير و تحولات مديريتي ميراث فرهنگي، دوباره بسته مي شود و او باز بايد تلاش را از سر بگيرد.
    
بياييد به گذشته برگرديم. از روزهايي بگوييد که سوزن دوزي را شروع کرديد؟
من سوزن دوزي را از کودکي شروع کردم. هميشه مهتاب در حال سوزن دوزي بود. من هم از وقتي خودم را شناختم مي رفتم، مي نشستم کنار دستش و نگاه مي کردم او چگونه سوزن دوزي مي کند. سوم ابتدايي بودم که بالاخره با اصرارهاي من، سوزن را دستم داد و گفت که بايد از حاشيه ها شروع کنم. هروقت که خيلي کار خوب نمي شد، مهتاب هرچه دوخته بودم را مي شکافت و مي گفت دوباره بدوز. همين طور ادامه دادم تا اينکه به سوم راهنمايي رسيدم. او يک دست کامل لباس بلوچي که هم پيش سينه داشت و هم دو تا سرآستين و جيب و دو تا دمپا، به من داد. يک دست کامل را دوختم و اين اولين باري بود که توانستم کار را تمام کنم و مهتاب راضي باشد و لبخند بزند. کارم را برد و نشان پدرم داد. پدرم گفت: آفرين هنر دست به از گنج پدر.
    
پس در تمام مدت مهتاب هم استاد سختگير و هم مشوق بود؟
مهتاب نه تنها در سوزن دوزي بلکه در درس خواندن من هم خيلي موثر بود. بيشتر از اينکه يک عمه باشد، يک مادر دلسوز بود. روزي که من سوزن دوزي را شروع کردم، او با سختگيري هاي بسيار با من برخورد کرد. بارها و بارها کارهايم را شکافت اما در کنارش به من قوت قلب هم مي داد. من هم ناراحت نمي شدم. چندبار شکايت من را به پدرم کرد. تنها براي اينکه من کار را جدي بگيرم. مهتاب هيچ وقت ازدواج نکرد. او به نوعي مادرخوانده من بود. يک روز، مهتاب سفارش سرويس سجاده گرفته بود و يکي را هم به من داد که بدوزم. مهتاب کارش به صورتي بود که از پشت پارچه به روش سنتي کار مي کرد و تنها از رنگ هاي سنتي استفاده مي کرد. من آن موقع براي اينکه کارم زود تمام شود، به جاي اينکه دو تار بدوزم، سه تار دوختم. وقتي عمه ام کارم را ديد، آن را گرفت و گفت که ديگر نمي خواهد بدوزي. نمي خواهم اين جانماز را تحويل دهم. خلاصه کاري کرد که مجبور شدم همه را باز کنم و دوباره با توجه به آنچه يادم داده بود، بدوزم.
    
با توجه به شرايط موجود در بلوچستان، چطور توانستيد وارد دانشگاه شويد؟
من اولين دختر در روستايمان بودم که دانشگاه قبول شدم، البته دانشگاه آزاد. وسع مالي ما، نه خوب بود و نه بد. کل حساب بانکي من، آن زمان تنها ۶۰هزارتومان بود اما مهتاب از من حمايت کرد. وقتي براي ثبت نام با مهتاب به دانشگاه مراجعه کرديم، آنقدر کار اداري ما طول کشيد که ديگر داشتم پشيمان مي شدم. من به مهتاب گفتم که نمي خواهم بيايم اينجا درس بخوانم، عصباني شد و سرم داد کشيد و گفت چرا نمي خواهي، درس بخواني؟ مي خواهي راه من را ادامه بدهي؟ راه من را هرموقع که بخواهي مي تواني ادامه دهي اما الان بايد درس بخواني. مهتاب آن موقع درگير کارهاي بيمه اش بود. کسي هم نبود که پيگيري کارهايش را کند. خيلي اذيت مي شد. مي گفت معلوم نيست در اداره صنايع دستي چي به چي است. به من گفت از زندگي من درس بگير. عصباني بود به طوري که مي خواست کفشش را در بياورد و مرا بزند. تا حدودي هم براي شهريه دانشگاه به من کمک مالي کرد. من هرچه امروز به دست آوردم را به نوعي مديون او هستم.
    
بعد از دانشگاه پيش خانواده برگشتيد و سوزن دوزي را دوباره به صورت جدي ادامه داديد؛ اين بار اما به عنوان کسي که تحصيلکرده است و نگاه متفاوتي دارد، مشکلات اين حرفه را چه ديديد؟
در دوران دانشجويي سوزن دوزي را ادامه دادم. سال 83 وقتي درسم تمام شد، سازمان صنايع دستي ديگر سفارش سوزن دوزي به مهتاب و زنان روستا نمي داد. قاسم آباد جولانگاه دلالان شده بود و من هم پس از فوت مادرم چندان انگيزه اي براي فعاليت مستقل نداشتم اما از سال 86 رفتارهايي که دلالان با زنان سوزن دوز روستا داشتند غيرقابل تحمل شده بود و مصمم شدم که به نحوي کار سوزن دوزي را ادامه بدهم که زنان و دختران روستا ديگر استثمار نشوند که البته ترديدهايي هم داشتم.
    
خب نتيجه چه شد؟
مشکل اصلي در شروع کار تهيه پارچه بود که به نحوي حل شد و در قدم اول يک شرکت تعاوني سوزن دوزي ثبت کردم که زنان و دختران روستا هم عضو شدند. در پاييز همان سال، فرهنگستان هنر در همايشي از مهتاب قدرداني کرد، آن هم پس از چند سال بي توجهي مسوولان صنايع دستي و ميراث فرهنگي استان. حضور و همراهي با مهتاب در اين همايش و نحوه رفتار مديران فرهنگستان هنر با مهتاب، تاثير زيادي در رفع ترديد هاي ذهني من داشت.
    
بعد از اينکه صنايع دستي از وزارت صنعت و معدن خارج شد و به سازمان ميراث فرهنگي پيوست، وضعيت براي سوزن دوزان بهتر شد؟
تا قبل از ادغام در ميراث فرهنگي، سوزن دوزي هاي ماشيني پاکستاني را در نمايشگاه ها به عنوان کار دست دوز زن بلوچ عرضه مي کردند اما پس از ادغام جلو اين سوءاستفاده ها را گرفتند. ولي حمايت از دلالان و بي توجهي به استادان سوزن دوزي مثل مهتاب و شهناز ايرندگاني ادامه داشته و دارد. در اين سال ها صنايع دستي و ميراث فرهنگي کلاهيچ کاري براي سوزن دوزي انجام نداده است و حالاهم براي صدور کارت صنعتگري سوزن دوزان سنگ اندازي مي کند و هم براي تسهيل روند بيمه شدن سوزن دوزان تلاشي نمي کند. کسي که رابطه داشته باشد و کلاس هم نرفته باشد، برايش کارت صادر مي کند و مي تواند به راحتي از تسهيلاتي که حق يک سوزن دوز است، استفاده کنند. واقعا حق يک سوزن دوز است که از اين مزايا استفاده کند و بيمه شود نه کسي که رابطه دارد.
    
هنوز هم اين روند وجود دارد؟
متاسفانه بله.
    
آيا اين مساله باعث نشده که خيلي ها از سوزن دوزي نااميد شوند و از اين حرفه کنار بکشند؟
مي دانيد اين بي عدالتي و تبعيض باعث شده سوزن دوزي به روشي که قديم انجام مي شده، ديگر انجام نشود. ديگر هرکسي وارد حرفه سوزن دوزي شده و نمي دانند نخ و پارچه را چطور به دستشان بگيرند. نمي دانند شيوه هاي سنتي و اصيل سوزن دوزي چگونه است. هرکي از راه رسيده، روي سوزن دوزي سرمايه گذاري کرده است. سوزن دوزي دارد از بين مي رود، مانند جايي که کدخدايي نداشته باشد. حوزه سوزن دوزي دست دلالان افتاده است و همين سوزن دوزهاي اصيل را نااميد مي کند.
    
مهر اصالت يونسکو هم کمکي به سوزن دوزها نکرد؟
مهر اصالت يونسکو تنها به آنهايي که دلال هستند، کمک مي کند که اعتباري به دست بياورند. نقوش اصيل بلوچي توسط دلالان و افغان ها در حال نابودي است و سازمان ميراث با مهر اصالت آب در هاون مي کوبد.
    
در مورد خريد نخ و پارچه چطور، باز هم مشکلي بر سر راه سوزن دوزهاست؟
سوزن دوزها قبلاپارچه را از اداره صنايع دستي زاهدان تهيه مي کردند. حالاپارچه ها در انبارهاي متعلق به سازمان ميراث است. نامه نوشتم و از آنها درخواست پارچه کردم اما گفتند که فقط به کلاس هاي آموزشي مي دهند. بنابراين ما با تهيه پارچه مناسب براي سوزن دوزي با مشکل مواجه هستيم.
    
در حال حاضر کارهايي که از پاکستان و افغانستان وارد بازار مي شوند، تبديل به رقيب سختي براي سوزن دوزي داخلي شده اند. اين کارها چقدر به بازار داخلي آسيب وارد کرده است؟
کار هاي ماشيني رقيب کارهاي اصيل نيستند. آنچه عرصه را براي سوزن دوزي اصيل بلوچي تنگ کرده کار هاي دست دوز زنان افغان است که کيفيت خوبي ندارند اما ظاهر فريبنده اي دارند. اين کارها لطمه به بازار داخلي است. از طرفي سازمان ميراث بايد از بازار داخلي حمايت کند تا کمي شرايط براي ما متعادل شود؛ اتفاقي که متاسفانه نمي افتد. در اين شش سال آنقدري که از ادارات تامين اجتماعي، فني حرفه اي و صندوق مهر امام رضا(ع) همراهي و همکاري ديده ام از ميراث فرهنگي نديده ام.
    
شما کتابخانه اي هم درقاسم آباد راه اندازي کرديد. چطور شد که به فکر راه اندازي کتابخانه افتاديد.
مهتاب پيش از مرگ زميني داشت که آن را براي کارهاي خيريه اهدا کرده بود. يک بار در تهران با يکي از آشنايان در مورد اين زمين صحبت مي کردم که او پيشنهاد داد تا کتابخانه اي احداث کنيم، چون کتابخانه مهم ترين چيزي است که يک روستاي محروم نياز دارد. براي همين هم تصميم گرفتم اين کار را پيگيري کنم. اين کتابخانه در سالروز درگذشت مهتاب افتتاح شد و حالانزديک دوهزار جلد کتاب دارد و اهالي روستا مي توانند از آن استفاده کنند. در کنار اين کتابخانه کلاس هاي سوزن دوزي هم در حال ساخت است که انجمن هاي حامي و دانش آموختگان دبيرستان جامع شميران هزينه هايش را متقبل شده اند.
    
تعداد سفارش هايي که مي گيريد خوب است؟
راضيم. در ماه تقريبا صد سفارش مي گيريم.
    
پس توليدي که دوست داشتي تقريبا راه افتاده است؟
دوست دارم که توليدي ما از اين بيشتر بشود.
    
زمان هايي است که ديگر از کار کردن خسته شويد؟
بله زمان هايي که سفارش مي گيرم و نمي توانم به موقع برسانم يا زمان هايي که ياد کارهايي که مسوولان ميراث فرهنگي انجام مي دهند، مي افتم. درمورد بيمه، ما سوزن دوزها را اذيت مي کنند و خيلي مسايل ديگر... .
    
در اين زمان ها چه کاري انجام مي دهيد تا آرام شويد؟
سعي مي کنم وقتي عصباني مي شوم، بيشتر سکوت کنم. بعد مي روم در حياط خانه مهتاب راه مي روم، اگر هم خيلي عصباني باشم مي روم سر خاک مهتاب و پدر و مادرم و درددل مي کنم تا آرام شوم. مي دانيد که مهتاب عمرش را پاي سوزن دوزي بلوچ گذاشت اما تنها سه سال ونيم به فوتش مانده بود که بيمه شد.
    
اگر دوباره متولد شويد، باز هم سوزن دوزي را انتخاب مي کنيد؟
بله، از يک لحاظ کار سختي است اما هر کاري سختي دارد، سوزن دوزي به من آرامش مي دهد. من عاشق سوزن دوزي بلوچ هستم. سعي مي کنم طرح هاي سنتي را دوباره احيا کنم.
    
بزرگ ترين آرزويي که داريد؟
اين است که هيچ وقت يک زن بلوچ که عمر و چشمش را پاي سوزن دوزي مي گذارد، فراموش نشود و نسل هاي بعد هم بتوانند راه ما را ادامه دهند. مي خواهم تا جايي که در توانم باشد در اين روستا که کمترين توجهي به آن نمي شود، اقداماتي انجام دهم تا امکاناتي همچون شهرهاي بزرگ داشته باشد. (لبخند مي زند) دلم مي خواهد تبديل به پايتخت سوزن دوزي شود...

فاطمه علی اصغر
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل
آخرین اخبار