بازدید 50563

ناگفته های دلخراش دانش آموز شین آبادی

کد خبر: ۲۹۲۵۰۸
تاریخ انتشار: ۲۹ آذر ۱۳۹۱ - ۱۳:۵۱ 19 December 2012
"یادگار مصطفی نژاد" دانش آموز ده ساله مدرسه انقلاب اسلامی شین آباد پیرانشهر که در حادثه آتش سوزی مدرسه خود از ناحیه دست و صورت دچار سوختگی شده بود، از حادثه دلخراش آتش سوزی 15 اذرماه کلاس خود می گوید.

در روز 15 آذرماه امسال 29 دانش آموز کلاس چهارم ابتدایی مدرسه انقلاب اسلامی شین آباد پیرانشهر بر اثر آتش سوزی کلاس دچار سوختگی شدند که با گذشت 14 روز هنوز تعدادی از این دانش آموزان در بیمارستان های ارومیه و تبریز بستری هستند.

برای بیان واقعی قضیه کردپرس با یکی از این دانش آموزان که از ناحیه دست و صورت دچار سوختگی شده بود، مصاحبه ای انجام داده است که در پی می آید.

*   در ابتدا از خودتان بگویید.

** بنام خدا : یادگار مصطفی نژاد هستم دانش آموز ده ساله کلاس چهارم ابتدایی مدرسه دخترانه انقلاب اسلامی شین آباد پیرانشهر.

با  شنیدن نام "سیران" اشک در چشمان "یادگار" حلقه زد گویی نام "سیران" یادآور تمام خاطرات تلخ و شیرین کودکانه ای بود که با او در روزهای قبل داشته است و انگار هنوز کوچ  ابدی او را باور نکرده بود.

* یادگار جان برای ما از روز حادثه بگوئید.

** نمیدانم از کجا و چگونه شروع کنم تا به یاد آن روز می افتم ترس و و حشت تمام وجودم را فرا می گیرد.

"یادگار" با همان حالت مصومانه و کودکانه خود آهی سوزناک از ته دل می کشد و می گوید": صبح روز چهارشنبه 15 اذرماه همانند روزهای قبل خواب شیرین صبحگاهی را بقصد ورق زدن برگی دیگر از دفتر علم و اندیشه ترک گفته و به همراه دوستانم راهی مدرسه خود شدیم.

من که هر روز به همراه دوست و همکلاسی خوبم "مروارید حمزه"که در نزدیکی خونه ما زندگی می کنند قرار می گذاشتیم و با همدیگر به مدرسه می رفتیم بر حسب اتفاق روز چهارشنبه او از من جلوتر رفته بود و من کمی دیرتر از خواب بیدار شده بودم پدرم گفت "یادگار جان"عجله نکن خودم با ماشین تورا می برم ، تا پدرم خودش را اماده کرد من به سر خیابان رسیده بودم سرانجام سوار ماشین پدرم شدم و بسوی مدرسه حرکت کردم.
"یادگار" در این لحظه آهی از دل کشید و انگار این لحظات برایش کاملاً زنده شده اند و یا شاید با مرور این خاطرات به یاد روزهایی می افتد که شاداب و خوشحال همه با هم در کلاس درس حاضر و یا با همدیگر در زنگ های تفریح بازی و شیطنت می کردند.

از یادگار خواستم حرفهایش را ادامه دهد، او ادامه داد: سرانجام به مدرسه رسیدم و همانند سایر روزها سر صدای بچه ها از بیرون شینده می شد زنگ اول چهارشنبه ها درس قرآن داشتیم، هنوز خانم معلم بر سرکلاس درس حاضر نشده بود ما از او یاد گرفته بودیم که همیشه منظم باشیم و به موقع بر سر کلاس درس حاضر شویم رفتم داخل کلاس و آرام بر سر نیمکت خود نشستم.

* "یادگار خانم" چطور شد که بخاری آتش گرفت؟

** چند لحظه بعد همانند روزهای قبل بخاری کلاس توسط سرایدار مدرسه روشن شد اما ایکاش هرگز روشن نمی شد در این میان خانم معلم نیز به کلاس درس آمد، ولی بعداز چند دقیقه بر اثر شدت نشت نفت از مخزن کوره، بخاری بحدی گرم شد که ترس و دلهره ما و خانم معلم را فرا گرفت در این میان خانم معلم به سراغ کپسول اطفاء حریق رفت تا در صورت بروز آتش آن را خاموش کند که در این اثنا آقا معلم کلاس سوم نیز متوجه این قضیه شد و با کمک سرایدار خواستند بخاری را از کلاس بیرون ببرند ولی چون خیلی داغ شده بود معلم کلاس سوم از "سنور" یکی از همکلاسی هایم خواستند تا به دفتر مدرسه برود و زود یک پارچه خیس شده بیاورد تا بوسیله آن بخاری را از کلاس بیرون ببرند. چون بخاری بحدی گرم شده بود که متاسفانه آتش گرفت و با آتش گرفتن آن معلم کلاس سوم و سرایدار مدرسه نیز مجبور شدند آن را با د ست بردارند ولی متاسفانه جلوی در کلاس، بخاری از دستشان رها شد  و مخزن نفت آن منفجر شد.

* چرا قبل از آتش گرفتن بخاری از کلاس بیرون نرفتید؟

** آخه خانم معلم گفت بچه ها نترسید هیچی نیست الان آتش را مهار می کنیم و شلوغی نکنید. ما هم به حرف خانم معلم گوش کردیم در کلاس ماندیم.

* بعداز اینکه این مخزن نفت بخاری منفجر شد چکار کردید؟

** با دیدن آتش و شعله های آن همه جیغ زدیم و ترسیدیم می خواستیم از در کلاس فرار کنیم که متاسفانه آتش جلوی در را گرفته بود و تعدادی از همکلاسی هایم به بالای نیمکت ها رفته بودند و من و چند نفر دیگر نیز در زیر نیمکت ها مخفی شده بودیم. در این میان آغا معلم دو سه نفر از دوستانم را هر طوری بود به بیرون برد و لی انها هم کمی دچار سوختگی شدند.

* چند دقیقه در این حالت قرار داشتید و چگونه توانستد از کلاس خارج شوید؟

** نمیدانم که چند دقیقه در این شرایط ماندگار شدیم ولی آنچه از این لحظات سخت به یاد دارم این بود که گرما و دود و آتش در این چهار دیواری بشدت ما را محاصره کرده بود و همه ما در این وضعیت زندانی شده بودیم و در این حالت فقط گریه می کردیم و درخواست کمک می کردیم.

چند نفر از همکلاسی هایم روی نیمکت ها رفته بودند و با دستان خود به شیشه های پنجره می کوبیدند و از بیرون طلب کمک می کردند و حتی با ضربه دست شیشه ها را می شکستند ولی چون پنجره کلاسمان نرده های زیادی داشت هیچ کس نمی توانست از لابلای نرده ها به بیرون برود.

* "یادگار خانم" آیا در این هنگامی که شما در زیر نیمکت پنهان شده بودی دست و صورت شما با چیزی برخورد کرد که دچار سوختگی شدید؟

** دقیقاً به یاد ندارم که به چیزی دست زده باشم اما حرارت آتش بحدی زیاد بود که تمام اعضای بدنمان دچار سوختگی شده بود احساس می کردم که در داخل کوره اتش سوزی هستم.

* شما از چه طریقی از کلاس بیرون رفتی؟

** در این لحظات که معلمان و رهگذران شین آباد از حادثه باخبر شده بودند به کمک ما آمدند ولی چون بخاری آتش گرفته جلوی باز شدن در کلاس را گرفته بود نتواستند به داخل کلاس بیایند به همین خاطر بسراغ پنجره رفتند و چون دسترسی افرادیکه حیاط مدرسه بودند و میخواستند به ما کمک کنند با وجود نرده ها بسیار مشکل بود اقدام به بیرون آوردن چهار چوب آهنی پنجره نمودند که بعداً متوجه شدیم که این کار را با کمک یک دستگاه ماشین انجام داده بودند.

با بیرون آرودن پنجره کلاس چند نفر فوراً به داخل کلاس آمدند و یک یک بچه را از این طریق به بیرون بردند و سپس در را باز کردند و بخاری را به بیرون بردند که با این اقدام دود و هوای داخل کلاس بیرون رفت، و من به همراه یک نفر دیگر از همکلاسی هایم بنام "مروارید حمزه" از زیر نیکمت ها بیرون آمدیم و از فرصت استفاده کرده و از درب کلاس به بیرون فرار کردیم. 

* "یادگار جان" از "سیران" و از رابطه خودت با او برای ما بگو." با شنیدن نام "سیران" اشک در چشمان "یادگار" حلقه زد گویی نام "سیران" یادآور تمام خاطرات تلخ و شیرین کودکانه ای بود که با او در روزهای قبل داشته است و انگار هنوز رفتن ابدی او را باور نکرده است آهی کشید و گفت:

** "سیران" دختر شلوغ و کنجکاوی بود، در درسهایش متوسط بود او دو نیمکت از من جلوتر  می نشست و بیشتر با "آمینه راک" دوست بود او بامن نیز دوست بود، ما همیشه خوراکی های خودمان را باهم تقسیم می کردیم.
 در این لحظه "یادگار" که انگار هنوز باورش نشده بود که دیگر او را نخواهد دید گفت: اگر به مدرسه برگردم این بار همیشه با او درس خواهم خواهند و با او بازی خواهم کرد.

* "یادگار جان" ولی متاسفانه باید یادآوری کنم که "سیران" دیگر در این دنیا نیست و شما و کلاس درس و مدرسه و همکلاسی های خود را برای همیشه ترک کرد.

** راست میگویی اصلاً حواسم نبود، فکر کردم او هنوز زنده است.

* از آخرین تصویری که از "سیران" در ذهنت داری برای ما بگو و چطور شد که او از همه بیشتر دچار سوختگی شد؟

** زمانی که بخاری منفجر شد و آتش گرفت و جلوی در کلاس با آتش بسته شد "سیران " را دیدم که لباسهایش دچار سوختگی شده بود و با هر دو دست سعی می کرد آن را خاموش کند و با همان شلوغی و کنجکاوی خود در میان دود و آتش بطرف در کلاس رفت و خواست از در کلاس به بیرون برود، من کاملاً متوجه شدم که در مسیر خود از ناحیه صورت با لوله داغ بخاری برخورد کرد و به زمین افتاد و برای مدتی در میان آتش بی حرکت شد بعداز چند لحظه دوباره بلند شد و با هر دو دستش سعی میکرد آتش را از خود دور کند تا اینکه مردم رسیدند و پنجره را بیرون درآوردند و دانش اموزان را نجات دادند بعداز این صحنه دیگر "سیران" را ندیدم.

*"یادگار جان" هیچ میدانی خوشبختانه سوختگی شما در مقایسه با سایر همکلاسی هایت از همه کمتر بود دلیل این را در چه می دانید؟

** همه می گفتند چون من جثه کوچکی دارم کمتر صدمه دیدم ولی خودم میگم خدا منو دوست داشت و همچنین زود به زیر نیمکت رفتم تا بیشتر نسوزم. ای کاش همه همکلاسی هایم به زیر نیمکت ها می رفتند.

* بعد از اینکه از در کلاس بیرون رفتی چه کسی تو را به بیمارستان برد؟

** اصلاً هیچی یادم نیست فقط میدانم با چند نفر از همکلاسی هایم با یک ماشین به بیمارستان اعزام شدیم.

* "یادگار خانم" در آن لحظه که آتش تمام کلاس را فرا گرفته بود و هنوز هیچ کمکی به شما نشده بود چه احساسی داشتید؟

** فقط گریه می کردیم و داد می زدیم اما "ساریا رسول زاده" فریاد میزد من را حلال کنید، من را حلال کنید.

* اکنون که به آغوش خانواده برگشته ای چه احساسی داری آیا دلت برای کلاس و مدرسه تنگ نشده است؟

** خدا را شکر می کنم و اینقدر خوشحالم از اینکه از محیط بیمارستان جدا شدم و به خانه برگشتم خیلی هم دلم برای مدرسه و دوستانم تنگ شده است اما بدون آنها اصلاً نمی خواهم به مدرسه برگردم آخه دوست دارم همه با هم به کلاس درس برگردیم.

* حالا که به خانه برگشته ای آیا برای دوستانت نگران نیستی؟ و بیشتر برای کدام یک از همکلاسی هایت ناراحتی؟

** دلم برای همه انها تنگ شده است اما بیشتر برای "سیران"، وقتی مادرم گفت "سیران" مرده خیلی ناراحت شدم و درد خودم را فراموش کردم وبرای او گریه کردم.

* "یادگار جان" حالا که به منزل برگشته ای چه درخواستی از خدا داری، یعنی اگه بتونی با خدا درد دل کنی به او چه می گویی؟

** میگم خدا جون یک آرزو بیشتر ندارم، فقط ما را به روزهای اول مدرسه برگردان و "سیران" را دوباره پیش ما بفرست اخه او خیلی کوچیک بود چون هنوز تازه 10 ساله شده بود.

* ولی این آرزو غیر ممکنه!

** پس میگم خدایا آرزو دارم که زود منو پزشک کنی تا بتونم همکلاسی هایم  را درمان کنم.

* آخرین حرفی که دوست داری بزنی چیه؟

** دوستان خوبم دلم برای همه تون تنگ شده تورو خدا زود برگردید!!

برادر "یادگار" که در این گفتگو ما را همراهی می کرد گفت: این سومین حادثه  ناگواری است که در طول عمر 10 ساله "یادگار"برای او اتفاق می افتد او گفت :"یادگار" چند سال قبل دو بار از پشت بام به زمین افتاده است و این حادثه هم سومین حادثه دوران عمر 10 ساله اوست که امیدواریم دیگر با نجات از این حادثه برای او و دوستانش هیچ اتفاق تلخ و ناگواری رخ ندهد.

یادگار مصطفی نژاد جزو 29 دانش آموزی بود که صبح روز چهارشنبه 15 اذرماه سالجاری در حادثه آتش سوزی مدرسه شین آباد پیرانشهر به همراه دوستان خود دچار سوختگی شد و به مدت 8 روز در بیمارستان امام خمینی ارومیه بستری بود و خوشبختانه چون شدت سوختگی وی نسبت به همکلاسی هایش کمتر بود به همراه "کانی شریفی" جزو اولین مصدومانی بودند که با نظر پزشک خود از بیمارستان مرخص شد تا یکبار دیگر و پس از عبور از این حادثه تلخ و ناگوار برای رسیدن به آرزوهایش بر سر میز کلاس درس بنشینند و دوباره برای آینده خود و مملکت خویش مسیر تعلیم و تربیت را بپیمایند.
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۱
در انتظار بررسی: ۱۷۷
انتشار یافته: ۴۰
خدایا دلم آتش گرفت... نتونستم تا آخر بخونمش...طفلک بچه های توی کلاس...طفلک سیران...بیچاره ما و خانواده هایی که هر روز باید با این همه ترس و نگرانی از دست دادن عزیزانشون به خاطر بی مسئولیتی زندگی رو سر کنند!
پاسخ ها
ناشناس
| United Kingdom |
۱۶:۳۶ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
توان تا آخر خواندن نداشتم

از فیلم سازان می خواهم در این رابطه فیلم بسازن
شاید مسولان ببینند
اقا ننویسید تو رو خدا قلب ما که سنگ نیست ...من یک مرد 54 ساله ام و الان دارم گریه میکنم خدا به داد دل مادر و ÷درش برسد......
چه اسمهای ایرانی قشنگی.
پاسخ ها
مینا
| Iran, Islamic Republic of |
۱۸:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
اینها اسامی کردی هست
خیلی دردناک بود. خیلی ناراحت شدم. خودمو چتد لحظه گذاشتم جاشون. اگه من بودم همونجا قلبم می ایستاد. خیلی دلهره آور و وحشتناک بود. طفلی اون دختر کوچولو که اونجوری سوخت و جون داد. خیلی وحشتناکه.حال بقیه شون چطوره؟
هیچ نمی توان گفت جز اشک ریختن و اشک ریختن... خیلی جانسوز است و دردناک!
خب اول بچه ها رو بیرون می فرستادین بعد دنبال خاموش کردن آتش می افتادین، خب چرا؟؟؟ حالا جز رنج کشیدن چه می توان کرد؟
با این توضیحات اگه همون اول خانم معلم بچه را از کلاس خارج میکرد این اتفاق نمی افتاد کاش درایت بخرج میداد کاش......
خیلی پاک و معصومانه! همین!
کاش قدر این گلها را بدانیم.
این واقعه خیلی تاسف بار و غم انگیز بود
اما به نظرم این مطلبی که نوشتید زیاد جالب نیست
آیا واقعا یه بچه 10 ساله با این لحن و گفتار ادبی از وحشتناک ترین خاطره ی زندگیش برای شما گفت ؟
بعید می دونم !
با خوندن این مطلب خیلی گریه کردم
اشک از چشمانم جاری شد
برای روح پاک سیران آن گل نوشکفته و زود پرپر شده از درگاه احدیت آمرزش و برای بازماندگانش صبر و برای مصدومین شفای عاجل میطلبم.
خداوند از سر تقصیرات مسییولین بی وجدان نگذرد
واقعا این قضیه متاثر کنندست. امیدوارم که هرگز در این مملکت اسلامی و در هیچ کجای جهان شنونده چنین اخباری نباشیم.ضمناَ بهتر بود عین جملات و سخنان این دانش آموز عزیز را می آوردید.
وایی خدای من اینا چه عذابی کشیدن... چقدر وحشتناک بوده...
روزگار نمی دانم تو بی رحمی یا ....
واقعهء تاسف باری بود ولی ایکاش واقعا ماجرا رو از زبان کودکانهء خودش مینوشتید نه با این ادبیات فاخر! هر کی ندونه فکر میکنه کلاس دانشجویان رشتهء ادبیات دانشگاه آتش گرفته!
زبان از بیان احساس انسان در چنین اتفاقات دلخراشی قاصره...
امیدوارم مسئولین با تجهیز مدارس کشورمون به تجهیزات گرمایشی سالم تر و مطمئن تر و همچنین قرار دادن کپسولهای آتش نشانی در داخل هر کلاسی (نه فقط در راهرو مدارس) از تکرار این حوادث دلخراش و جگرسوز جلوگیری کنن...
واقعاً متاسفم .تاسف از اینکه چرا آموزش ها در خصوص این جور مسایل ضعیف است .از خانم معلمی که در این خصوص این گونه عمل کرد ویا با وجود کپسول آتش نشانی کسی نتوانست از آن استفاده کنند.این حادثه بسیار ساده اتفاق افتاد نفت برای اینکه به نقطه جوش برسد زمان بسیاری می خواهد .معلوم نیست سرکارخانم معلم در این فاصله چه کار می کرد .قطعاًاگر چنین حادثه در منزل این خانم معلم اتفاق می افتاد با ناپختگی چنین عمل میکرد و .....
فقط گریه کردم - امیدوارم این طفل معصوم و بقیه شفا پیدا کنند و به ارزوهایشان برسند انشالله
هیچی نمیتونم بگم فقط اشک از چشمام میاد..و کلی فکر تو ذهنمه که همشون با ای کاش شروع میشه...ای کاش معلم آموزش ایمنی دیده بود....ای کاش میشد قبل از حادثه یک بخاری نو تهیه شده بود...ای کاش بشه جلوحوادث بعدی وگرفت ...ای کاش وقتی مسئولین نمیتونن کاری انجام بدن خودمون بسیج میشدیم برای کمک...ای کاش ... ای کاش...
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۶:۰۴ - ۱۳۹۱/۰۹/۲۹
و ای کاش پنجره های کلاس درس مثل زندان نرده آهنی نداشت.
سلام یادگار جان
با خواندن مطالبی که گفتی اشک در جشمم حلقه زد و دردی در سینه ام حس کردم آخه یادگار جان من هم دختری به سن تو دارم امیدوارم که همیشه سالم و سرحال کنار خانواده باشی و دیگر ما شاهد اینگونه حوادث برای فرزندانمان نباشیم.
ای وای ای وای...چرا معلمشون همون اول این بچه های معصوم و بیگناهو راهنمایی نکرده برن بیرون از کلاس...ای خداااااا )))):
خدایا چرا فقط آدم های معصوم و بی پناه!
من که منقلب شدم. خداوند سلامتی را کامل به همشون عطا کند. باید به خانم ساریا رسول زاده آفرین گفت. شیر مادر حلالش. این فهم از نان پاک است.
خیلی درد آور است...ماجرای آتیش و گیر افتادن...
تصورش هم در آوره...خدایا..همه مریضها رو شفای عاجل عنایت بفرما
میدونید چرا معلم بجای بچه ها بخاری رو اول میخواست ازکلاس بیرون ببره چوناگه کوچکترین خسارت مالی پیش میامد باید جواب میداد ولی خسارت جانی اونهم فرشته های معصوم که مهم نیست .استخر ازهمه مهمتره...
از چی بگم ...
من یک معلمم
دلم کباب شد
به همکاران من آموزش دهید با احساس کمترین خطر اول بچه ها را اهسته دور کنند نه اینکه بگویند بنشینید تا آتش را خاموش کنیم
واقعا این یک اتفاق غم انگیزی بود
اونم در یکی از مناطق محروم ایران
امیدوارم سیران درس عبرت شود و هیچوقت تاریخ تکرار نشود
(((( در ضمن اسم های کوردی خیلی قشنگن )))
من حتما برای فرزندانم اسم کوردی انتخاب می کنم
با سلام
جیگر مو انگار کارد کشیدن نمی دونم گناه این بچه های معصوم چیه که باید تاوان ندونم کاری دیگران(مسئولین)را بدن
امیدوارم خداوند به خانواده سیران کوچولو صبر بده و کمک کنه هرچه زودتر دیگر بچه ها خوب بشن
حادثه وحشتناکی است من خودم دور ه دبیرستان بودم که یک دفعه زلزله آمد تعداد افراد کلاسمان حدودا 35 نفر بودند. همه یکباره به طرف در کلاس هجوم بردند .که یک نفر در وسط در افتادزمین و بقیه رو هم افتادند .ما که آخر کلاس بودیم رفتیم به طرف پنجره ها ولی متاسفانه نرده داشت و ما هرچه لکد می زدیم و عدهای از بچه در حیاط نردها را می کشیدند کنده نمی شده.ولی خوشبختانه اتفاقی نیفتاد .من از ان موقع تا حالا برایم سوال بود که که چرا مکان آموزشی به پنجره ها نرده می زنند.
متاسفانه جهت نصب دربهای ورودی در ساختمانها برعکسه! دربها باید به سمتی باز شوند که موقع خروج در جهت حرکت افراد باز شوند وگرنه هنگام خروج اضطراری تجمع افراد هراسان مانع باز شدن درب خواهد شد. امیدوارم حداقل در ساخت مدارس اسن امر ساده مد نظر قرار گیرد. دوستانی که در اروپا زندگی میکنند حتما به موضوع برخورد کردن که چرا دربها برعکس کشور ما باز میشن!!!
ضمان همدردی با خانواده اسیب دیدگان هم اکنون پنجره بعضی از مدارس نه تنها نرده کشی میباشد بلکه روی نرده را هم با توری مرغی هم پوشانده
حتي نتونستم نظرات رو بخونم ...
سیران جان یادت گرامی
گریستم , گریستم, گریستم
ما به چشم میگریم مادرانتان با جگرشان تا آخر عمرشان.
آموزش ایمنی و شرایط اضطراری از ابتدایی ترین امور یک مدرسه است .متاسفانه این جلوه درد ناکی از فاجعه مدیریت است
با سلام
واقعا تمام تقصیر مال معلم وسرایدار است چقدر به سادگی وبچه گانه این اتفاق افتاده است خیلی راحت میشد بچه ها را از کلاس خارج کنند وبعدا بخاری را بیرون ببرند ویا اگر بخاری را هم بیرون نمی بردند بچه ها را خارج می کردند مطمئنا بخاری بعد از سوختن کامل نفت خاموش می شد واتفاقی هم نمی افتاد وآیا هیچ مردی آنجا نبوده است که این اتفاق به این سادگی را مدیریت کند واقعا برای خودمان وجامعه باید متاسف باشیم که به این سادگی مردم جان خودشان را از دست می دهند
اشک تو چشمام جمع شد واقعا خیلی دردناکه
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل