آيا با روي كار آمدن اوباما در آمريكا، سياست خارجي ايران در منطقه تغيير خواهد كرد؟
چنين تحولي بستگي به چگونگي انجام «تغيير» عملي و بنيادي در سياست خارجي آمريكا نسبت به پذيرش «نقش» و جايگاه منطقهاي ايران دارد. معضل جديد ايران و آمريكا، همزمان با تحولات جديد سياسي در منطقه بر محور «تثبيت نقشها»ست. در اوضاع كنوني، دو كشور افزايش نقش يكديگر در منطقه را تهديدي عليه امنيت و منافع ملي خود در نظر ميگيرند و براي همين، تغيير در سياست خارجي ايران، هنگامي رخ ميدهد كه سياست خارجي اوباما بر محور خروج از اين تضاد استراتژيك استوار باشد.
نگاه غالب در ايران اين است كه با روي كار آمدن اوباما، تغييرات بنيادي در سياستهاي آمريكا نسبت به ايران رخ نخواهد داد و آمريكا با تداوم فشارهاي سياسي و تشديد تحريمها، به نوعي ادامه دهنده سياستهاي بوش خواهد بود. چنين نگاه همراه با بدبيني و احتياط، ريشه در نگراني سنتي و استراتژيك دولتمردان و نخبگان ايراني دارد كه اساسا هدف اصلي سياست خارجي آمريكا در منطقه را به حداقل رساندن نقش سياسي ـ امنيتي ايران در نظر ميگيرند. از اين ديدگاه فرقي نميكند كه رئيسجمهور دمكرات يا جمهوريخواه در كاخ سفيد حاكم باشد، چراكه سياست خارجي آمريكا در خاورميانه، پيرو يكسري اصول راهبردي و تغييرناپذير همچون حفظ «توازن قوا» و «تقويت نقش اسرائيل» است.
چنين سياستهايي ايران را به عنوان منبع اصلي تهديد امنيتي در منطقه تعريف كرده و خواهان كمترين نقش براي اين كشور هستند.
از ديد ايران، تحولات جديد سياسي در منطقه به ويژه پس از بحران عراق در سال 2003، نقش منطقهاي ايران را افزايش داده است كه اين افزايش، مديون موقيعت ژئواستراتژيك ايران در نزديكي با بحرانهاي منطقهاي (افغانستان، عراق، لبنان) و همچنين ايدئولوژي پوياي آن (عنصر شيعي) است كه در وضعيت جديد، قابليت بروز يافتهاند.
در چند سال گذشته، حل هيچكدام از بحرانهاي منطقهاي بدون توجه و اهميت دادن به «نقش» ايران موفق نبوده است. تحول جديد، ايران را در يك موقعيت برتر استراتژيك قرار داده است، به گونهاي كه نخبگان ايراني، خواهان بهرهبرداري از اين فرصت تاريخي در راستاي تثبيت نقشهاي سياسي ـ امنيتي ايران در منطقه و حل معضلات راهبردي با آمريكا هستند؛ مسألهاي كه ميتواند از تلف شدن انرژي سياسي ـ امنيتي ايران بكاهد و آن را در خدمت اهداف توسعه قرار دهد، اما تلاش ايران براي افزايش نقش منطقهاي در تضاد آشكار و استراتژيك با اهداف سياست خارجي آمريكا در منطقه است كه اساسا چنين تحولي را به ضرر منافع و امنيت ملي آمريكا، منافع متحدان سنتي آمريكا در جهان عرب و مهمتر از همه امنيت اسرائيل ميداند.
در سالهاي گذشته، دولتمردان آمريكا، همه انرژي خود را بر به حداقل رساندن نقش ايران در منطقه به ويژه حوزه خليج فارس و عراق متمركز كردهاند. تلاش در راستاي تغيير ساخت قدرت و سياست در عراق و روي كار آوردن نخبگان همفكر و طرفدار آمريكا با هدف ايجاد نوعي «موازنه جديد قوا» بين ايران و عراق، ايجاد ائتلاف با حكومتهاي سني منطقه عليه ايران، حمايت از اسرائيل در راستاي فشار بر ايران و سرانجام مخالفت سيستماتيك و هدفدار با برنامه هستهاي، همگي با هدف جلوگيري از افرايش نقش ايران در منطقه هستند.
در نتيجه تداوم چنين سياستهاي تقابلي، ايران و آمريكا به رغم دارا بودن منافع مشترك ژئوپلتيك در حفظ ثبات و امنيت منطقهاي ـ چيزي كه در بحران افغانستان، منجر به همكاري نزديك دو كشور شد ـ وارد يك فاز «تضاد استراتژيك سياسي، امنيتي» شدهاند.
به بيان ديگر، آنچه آمريكا از آن به عنوان سياستهاي مشروع در راستاي افزايش امنيت آمريكا ياد ميكند و تلاش دارد به آن دست يابد، همزمان از سوي ايران به عنوان كاهش امنيت ملي تلقي ميشود. مخالفت ايران با شكل اوليه توافقنامه امنيتي ـ سياسي عراق با آمريكا در همين چهارچوب است، چرا كه تثبيت حضور و افزايش نقش آمريكا در مرزهاي حساس غربي ايران، نه تنها يك تهديد مستقيم امنيتي است كه در بلندمدت، منجر به كاهش نقش استراتژيك ايران در حوزههاي فوري امنيتي اين كشور ميشود. اين در حالي است كه تداوم چنين معضل استراتژيكي كه دو كشور را «دشمنان بنيادي» تعريف ميكند، به سود هيچكدام از دو طرف نيست.
چالش اصلي ايران با دولت اوباما در چگونگي خروج اوباما از سياست خارجي بوش و ايجاد تغيير بنيادي در تعريف نقش منطقهاي ايران است. دولت اوباما بايد درك كند كه ماهيت قدرت و سياست در خاورميانه تغيير كرده و تمركز اصلي مسائل خاورميانه از غرب با محوريت منازعه اعراب و اسرائيل به مناطق شرقي با محوريت مسائل خليج فارس و عراق تغيير جهت داده است؛ بنابراين، نقش ايران را كه داراي توان بالاي بازيگري در هر دو منطقه حساس خاورميانه (خليج فارس و خاور نزديك) است، نميتوان ناديده گرفت.
به هم پيوستگي مسائل سياسي ـ امنيتي اين دو منطقه، نياز به بازتعريف نقش ايران در سياست خارجي آمريكا را اجتنابناپذير ميكند. تأكيد بر سياست سنتي «توازنقوا» و حمايت «يكجانبه از نقش اسرائيل» در اوضاع كنوني نه كارآيي لازم را دارد و نه مورد پذيرش بازيگران مهم منطقهاي از جمله ايران است.
در همين چهارچوب، دولت اوباما بايد بداند كه يك ايران داراي نقش منطقهاي به ضرر منافع ملي آمريكا نيست. نقطه اصلي شعار «تغيير» اوباما بايد بر اين محور استوار شود.
بر خلاف نگاه غالب در آمريكا، معضل اصلي ايران و آمريكا در حال حاضر، دريافت «تضمينهاي امنيتي» ايران از سوي آمريكا نيست، چراكه ايران خود «توليد كننده امنيت» در منطقه است و ايفاي نقش آن براي ايجاد ثبات در منطقه حياتي است.
معضل اصلي در «تضاد نقشها»ست؛ بنابراين، «معامله بزرگ» بيش از هر چيز بايد بر محور پذيرش و تثبيت «نقش» منطقهاي ايران صورت پذيرد. در آن صورت، شايد ايران بتواند مسائل خاور نزديك را در ازاي تثبيت نقش منطقهاي خود در حوزههاي حياتي امنيتي و منافع ملي در خليجفارس و عراق سر و سامان دهد. ايران نيز بايد درك كند كه نفوذ سياسي و نقش ايران، همواره پايدار نيست و براي همين بايد از اين لحظه تاريخي و استثنايي در راستاي تثبيت نقشهاي سياسي ـ امنيتي خود در شرايط انتقالي خاورميانه، بيشترين بهره را ببرد. همچنين پذيرش حق مشروع ايران در تداوم برنامههاي صلحآميز هستهاي نيز بايد در چهارچوب تثبيت نقش ايران در منطقه باشد.
استاديار روابط بينالملل دانشگاه علوم و تحقيقات