آيا تاكنون شده در تاكسي با نوشتهاي روبهرو شويد يا خوشامدي از زبان راننده بشنويد كه تا دقايقي و شايد ساعاتي لبخند را بر لبانتان نشانده باشد؟.
به گزارش جام جم، در تهران تاكسيهاي عجيبوغريب دلنشين زياد است و پاي برخي از آنها به رسانهها هم باز شده است.
معروفترينشان تاكسي شكلاتي است. مجتبي ميرخوند چگيني، روزي چهار بسته شكلات و چند آبميوه ميخرد تا مسافرانش به محض ورود به تاكسي او، كامشان شيرين شود.
لطفا با لبخند وارد شويداين جملهاي است كه در بدو ورود به تاكسي شكلاتي روي در آن خواهيد ديد. در اين تاكسي با شكلات و آبميوه از شما پذيرايي ميشود. صبحانه هم سرو ميشود و اگر جلو بنشينيد زحمت درستكردن لقمه با شماست. راننده تاكسي شكلاتي از بيش از صد هزار مسافرش خاطره مكتوب دارد كه برايش در 260 دفترچه نوشتهاند.
او كه پيشتر مغازه لاستيكفروشي داشته و بعد از ورشكستگي تاكسي گرفته ميگويد: «هفتههاي اول برام خيلي سخت بود. تصميم گرفتم تو دنياي كوچيك خودم متفاوت باشم. اين بود كه يه جعبه شكلات گذاشتم تو ماشين و هر مسافري كه سوار ميشد بهش تعارف ميكردم. ديدم جواب ميده. مسافرا اولش اخماشون تو همه، اما بعد از اينكه شكلات برميدارن و با هم صحبت ميكنيم روحيشون عوض ميشه. از اينجا بود كه تاكسي شكلاتي بهوجود اومد.»
مجتبي دردسرهايي هم كشيده است. يك روز غروب، تنها مسافر او يك خانم بوده است. راننده به او شكلات تعارف كرده و گفته به تاكسي شكلاتي خوش آمديد و سرانجام زماني كه پشت چراغ قرمز ميپرسد: «آبميوه ميل نداريد؟» زن جيغ ميكشد و از تاكسي پياده ميشود. سه روز بعد به طور اتفاقي همان خانم با همسرش دوباره سوار تاكسي او ميشوند. او كه پذيرايي را شروع ميكند و بعد مجلات و روزنامههايي را كه با او گفتوگو كردهاند نشان ميدهد خانم و همسرش از آخرين مسافري كه از اين رفتار او ترسيده ميپرسند و راننده هم ماجراي خانم را تعريف ميكند، غافل از اينكه همان خانم الان سوار تاكسي اوست: «ازم پرسيد اگه اون خانم رو ببيني ميشناسيش؟ گفتم نه. من خيلي به چهره مسافرام دقت نميكنم، مخصوصاً اگه خانم باشن. گفت اون خانم الان دوباره مسافر شماست و از شما معذرت ميخواد. از تعجب زدم رو ترمز. خيلي خوشحال شدم. خيلي دلم ميخواست دوباره اون خانم رو ببينم و براش توضيح بدم.»
انتخاب كتاب براي مردم بزرگترين لذت من استكتابفروش سيار شهر تهران نيز مردي جوان و متاهل است كه در خودروي شخصياش كتاب ميفروشد. مهدي يزداني سي و يک ساله، بودن با كتاب را دوست دارد و در حين مسافركشي سعي دارد علاقه خود را هم نشان داده و دوستداران كتاب را افزايش دهد: «يكسال است اين شغل را انتخاب كردم. به كتابفروشي علاقه داشتم و از اينكه ميديدم در ايران مخاطبان كتاب اندك است. هميشه غصه ميخوردم و با خود عهد كردم به اندازه توانم شرايطي ايجاد كنم كه حتي شده چند نفر را به كتاب علاقهمند كنم. از اين رو خودروي شخصيام را به كتابفروشي سياري تبديل كردم و به كمك همسرم كتابهايي را كه از نظر نگارش و اثر قوي بودند انتخاب كرديم و سعي داشتم به هدفم برسم. در اين مدت افرادي را ديدم از شدت هيجان درخصوص كار من به گريه افتادند و برعكس نيز افرادي كه اين كار من را دوست نداشتند و تا توانستند تخريبم كردند. اما من زندهام به هدفم و برايم آن گريهها ارزشمند است. من دوست دارم در دل مردم باشم و تا وقتي توان جسمي و روحي دارم به اين كار ادامه خواهم داد، چون شوقي كه در چشمان برخي افراد ميبينم و از من ميخواهند كتابي را به سليقه خودم برايشان انتخاب كنم، لذتبخشترين حسي است كه در بيان آن قاصرم.»
حالا يك نگاه كه ضرري ندارد!در تاكسيهاي تهران فقط كتاب نميفروشند. يكي از مسافركشاني كه در نزديكي مسير هميشگي يزداني كار ميكند، زير ضبط و روبهروي دنده ماشينش جايي را تعبيه كرده كه در آن ميتوانيد سيديهاي منتخبش را ببينيد. سوار ماشين او كه ميشويد فهرست كاغذي بلند بالايي را پيش رويتان ميگذارد كه مي توانيد تا رسيدن به مقصدتان آن را ببينيد و اگر سيدي خاصي مدنظرتان است از او بخريد.
اگر هم بگوييد علاقهاي نداريد، تاكيد ميكند: «حالا نگاهي بيندازي كه ضرري ندارد» و خلاصه تا فهرست را با دقت نخواني پياده نخواهي شد! آرشيو او شمارهبندي منظمي هم دارد و غير از سيديهاي منتخب زير ضبط، بخشي از محمولهاش كه حكم انبار دارد هم در صندوق عقب خودرويش جا گرفته است. خلاصه اين كه هر چندبار هم كه ديدهايد برخورد مسافر محترم و راننده محترم سرد بوده يا به دلخوري منجر شده يا حتي به جرو بحث كشيده شده است، دليل نميشود تصور كنيد هميشه همينطور است. تاكسيهاي تهران گفتني، ديدني، خريدني و حتي خوردني بسيار دارند!