سرویس فرهنگی (ویژه نامه روز دهم محرم): در صبح روز عاشورا در كربلا حضرت امام حسين (ع) دست به دعا برداشت و گفت:
«اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتى فى كُلِّ كُرْبَةٍ وَ اَنْتَ رَجآئى فى كُلِّ شِدَّةٍ وَ اَنْتَ لى فى كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ كَمْ مِنْ كَرْبٍ يَضْعُفُ عَنْهُ الْفُؤ ادُ وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ وَ يَخْذُلُ عَنْهُ الْقَريبُ وَ الْبَعيدُ وَ يَشْمَتُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تُعْيينى فيهِ الاُْمُورُ اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ اِلَيْكَ راغِباً فيهِ عَمَّنْ سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ كَفَيْتَنيهِ فَاانْتَ وَلِىُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صاحِبُ كُلِّ حاجَةٍ وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَةٍ فَلَكَ الْحَمْدُ كَثيراً وَ لَكَ الْمَنُّ فاضِلاً»خدايى تويى مورد اطمينان من در هر اندوه شديد و تويى اميد من در هر سختى و تويى مورد اطمينان و ذخيرهام در هر امرى كه بر من فرود آمد، چه بسيار اندوه شديدى كه دل از آن ناتوان مىشود و چاره در آن كم مىگردد و خويش و بيگانه به آن كمك نمىدهد و دشمن به خاطر آن زخمزبان مىزند و كارها در آن خستهام مىكند، آن را به درگاه تو آوردم و از آن به تو شكايت نمودم، از غير تو در آن رو گردانم پس آن را گشودى و برطرف كردى و مرا از آن كفايت نمودى، پس تويى سرپرست هر نعمت و صاحب هر جاجت و نهايت هر رغبت، ستايش بسيار توراست و احسان بسيار توراست".
پس صف آرائى لشكر خود نمود و امر فرمود تا آتش در هيزم هاى خندق زدند كه آن خندق آتش، مانع از رفتن لشكر به جانب خيمه هاى زنان باشد.
از آنطرف عمر سعد نيز صفوف لشكر خود را آراست.
در آن زمان ، حضرت سوار بر شترى شد و ما بين دو لشكر ايستاد و اهل عراق را ندا كرد و بعد از حمد و صلوات، نسب خود را اظهار كرد و بيان فرمود كه:
"آيا شما نيستيد كه نامههاى متواتر به من نوشتيد و مرا به اينجا دعوت كرديد. الحال چه شده ؟ آيا من كسى را كشتهام يا كسى را آسيبى زدهام يا مالى از كسى بردهام؟ براى چه براى كشتن من جمع شدهايد؟"
عمر سعد تيرى به چله كمان گذاشت و به لشكر خود گفت كه نزد امير شهادت دهيد كه من اول كسى بودم كه تير به جانب حسين افكند. همينكه آن تير را افكند، لشكر او نيز سيد الشهداء را تير باران كردند و در همان ساعت جماعتى از اصحاب آن جناب شهيد شدند و پيوسته يك، يك به ميدان رفتند و شهيد شدند تا وقت ظهر شد.
ابو ثمامه به حضرت سيد الشهدا (ع) عرض كرد كه وقت نماز ظهر است، مىخواهيم يك نمازى ديگر با شما بجا بياورم . از لشكر عمر سعد مهلت نماز خواستند. آنها، مهلت ندادند. لاجرم دو تن از ياران آن حضرت در برابر نماز گزاران قرار گرفتند و هر تير و نيزه كه وارد مىشد بر بدن خود مىخريدند.
در ادامه واقعه كربلا يك يك اصحاب به ميدان رفتند و شهيد شدند تا نوبت به جوانان هاشمى رسيد. ايشان نيز يك، يك ، به جهاد رفتند و به نحوى جهاد كردند و شهيد شدند كه از تصور حالشان، جگرها آتش ميگيرد.
جناب على اكبر، چون خواست به ميدان برود، پدر نگاه مايوسانهاي به قامت او كرد، گريه او را فرو گرفت على اكبر چون به ميدان رفت و جنگ كرد و تشنگى در او خيلى تاثير كرد، برگشت نزد پدر و از ميزان عطش دروني خود شكايت كرد.
خدا داند كه در اين حال چه بر آن پدر مهربان گذشت كه آبى نداشت كه جگر تفته فرزندش را خنك كند. لاجرم سخت بگريست و على به ميدان برگشت و جهاد كرد تا او را شهيد كردند. همينكه پدر بالاى سر او آمد و آن بدن پاره پاره و صورت شبيه رسول خدا (ص) را بخون و غبار آلوده ديد، صورت به آن صورت نهاد و سخناني با فرزند شهيد خود گفت.
آن حضرت همچنين ملاحظه كرد شهادت قاسم و واقعه قطع شدن دستهاى حضرت ابوالفضل(ع) و كيفيت شهادت آن مظلوم و ساير شهداء كه مجال ذكر آنها نيست.
بالاتر از همه تذكر شهادت حضرت علي اصغر (ع) است. نمى دانم كه سيد مظلومان چه حالى داشته آنوقتى كه آن طفل را به آنجناب دادند كه آبى براى او بگيرد و عوض آنكه آن قوم بي حيا آن طفل را آب دهند تيرى به گلوى نازك او زدند كه آن طفل در دست پدر، جان داد.
و بايد تامل كرد در حال عبدالله بن الحسن (ع) آن هنگامى كه عموى خود را در قتلگاه ميان لشكر تنها ديد از خيمه نزد آن جناب دويد و وقتى رسيد كه ظالمى شمشير بلند كرده بود كه به آن حضرت بزند. عبدالله گفت واى بر تو، مىخواهى عموى مرا بكشى. پس دست خود را سپر كرد. شمشير دست او را قطع كرد و به پوست آويزان شد. پس آن مظلوم ناله اش بلند شد و حضرت او را در دامن گرفت و او را تسلى ميداد كه حرمله او را با تيرى زد و شهيد كرد.
در مورد كيفيت شهادت امام حسين (ع) هم بايد دانست كه چه بر آن حضرت و بر اهل بيت او گذشته است. به خصوص آن وقتى كه به جهت وداع ايشان به سوي خيمهها آمد و آنها را صدا زد و با يك، يك آنها وداع كرد و آنها را امر به صبر فرمود و لباسي را طلبيد و در زير جامههاى خود پوشيد و به ميدان رفت و رجز خواند و با حال تشنگى و داغهاى كمرشكن كه آن حضرت ديده بود، چه نوع مبارزت و شجاعتى از آن حضرت ظاهر شد تا آنكه پيشانى مقدسش را شكستند. جامه بلند كرد كه خون از چهره پاك كند، تير زهر آلود سه شعبه به قلب مباركش رسيد، همينكه آن تير را از پشت سر بيرون كشيد، مانند ناودان، خون از جاى آن جارى شد.
در اين وقت بواسطه آن زخم و زخمهاى فراوان ديگر كه بر بدنش بود ضعف و ناتوانى بر آن حضرت عارض شد، از كارزار ايستاد. مالك بن يسر بجانب آن جناب روان شد و ناسزا گفت و شمشيرى بر سر مباركش زد كه كلاه زير عمامه آن حضرت مملو از خون شد و صالح بن وهب نيزه بر پهلوى مباركش زد كه از اسب بر روى زمين افتاد.
حضرت زينب چون اين وقايع را ديد، از خيمه بيرون دويد و فرياد برداشت "وا اخاه واسيداه وا اهل بيتاه" . اى كاش آسمان خراب مىشد و بر زمين مىافتاد و كاش كوهها از هم مىپاشيد" .
و با فرياد به عمر سعد گفت: اى عمر، ابو عبدالله را مىكشند و تو او را نظاره مىكنى.
عمر سعد پاسخي نگفت.
حضرت زينب (س) به لشكر عمر سعد هم گفت: "واى بر شما مگر ميان شما يك نفر مسلمان نيست. احدى نيز جواب او را نداد.
سپس شمر لشكر خود را ندا داد: "مادر بر شماها بگريد انتظار چه مىبريد، چرا كار حسين را تمام نميكنيد".
پس همگى بر آن حضرت از هر سو حمله كردند... پس آن جناب را شهيد كردند . پس از آن لشكر عمر سعد به خيمههاي محترمش ريختند و آنچه در خيمه ها بود، بردند و زنهاى داغديده را بيازردند. زنها ناله هاشان بلند شد. عمر سعد به جانب خيمهها آمد. زنها چنان فرياد كشيدند و گريستند كه ابن سعد به حال آنها رقت كرد. فرياد زد كه كسى متعرض ايشان نشود. ولي كسي به حرفهاي وي چندان توجهي نداشت و اين واقعه، مفصل است و اين نوشته را گنجايش بيش از اين نيست والى الله المشتكى و هو المستعان.(و خدا است كه به نزد وي شكايت برند و اوست شنوا)
شيخ طوسى در كتاب مصباح از عبدالله بن سنان روايت كرده است كه گفت: "من در روز عاشورا به خدمت حضرت امام جعفر صادق (ع) رفتم، ديدم كه رنگ مباركش متغير و آثار حزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديدههاى مباركش ميريزد.
گفتم : يابن رسول الله، سبب گريه شما چيست؟ هرگز ديده شما گريان مباد.
فرمودند:"مگر غافلى كه امروز چه روزي است . مگر نمى دانى كه در مثل اين روز، جد من حسين، شهيد شده است ... مثل اين روز در اين وقت جنگ از آل رسول منقضى شد و سى نفر از ايشان با يارانشان بر زمين افتاده بودند كه هر يك از ايشان اگر در حيات حضرت رسول (ص) فوت مى شد، آن حضرت صاحب عزاي او بود. پس آن حضرت آنقدر گريست كه محاسن شريفشان تر شد".
قتل ابن زياد در عاشوراي سال 67 ه-قابن زياد در روز عاشوراي سال 67 ه-ق به فرمان مختار به جزاي ظاهري اعمالش رسيد و كشته شد. حصين بن نمير و جمعي از قتله امام حسين (ع) نيز همراه ابن زياد به قتل رسيدند.
ابن زياد ملعون به دست ابراهيم پسر مالك اشتر نخعي كشته شد و سرش را براي مختار فرستادند. مختار هم سر او را براي امام زينالعابدين (ع) فرستاد. هنگام وارد كردن سر ابن زياد حضرت مشغول غذا خوردن بودند. لذا سجده شكر به جاي آورده فرمودند:« روزي كه ما را بر ابن زياد وارد كردند غذا ميخورد. من از خدا خواستم كه از دنيا نروم تا سر او را در مجلس غذاي خود مشاهده كنم، همچنان كه سر پدر بزرگوارم مقابل او بود و غذا ميخورد. خداوند به مختار جزاي خير دهد كه خونخواهي ما را نمود».
سپس حضرت به اصحاب خود فرمود: همه شكر كنيد.