بازدید 35750

فراموشی رزمنده‌ای در کنج خرابه‌ها +عکس

«هوشنگ سواری» پرونده‌ای دارد پر از شیمیایی و موج و ترکش ولی درصدی ندارد که بگوید از تن بیمارش چقدر برای دفاع از میهن خرج کرده است.
کد خبر: ۱۸۲۸۵۳
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۷:۰۶ 10 August 2011
روایت تلخ هوشنگ سواری روایتی از جاده اهواز - خرمشهر است و شیمیایی و گاز اعصاب تا خرابه‌های شهر محرومی به نام نورآباد؛ روایتی از مردی که روزی معاون سردار شهید رسول نادری بود و حالا در کنج خرابه‌ای روزگارش شده قرص‌های اعصاب و حسرت شهادت.

به گزارش خبرنگار مهر در خرم آباد، برای دیدن «هوشنگ سواری» که این روزها همرزم‌هایش هم او را به سختی می‌شناسند. باید مرد راه بود و جاده‌ای که ما را به نورآباد می‌برد، جایی است که همه از جنگ یادگاری دارند تا بلوار وسط شهرشان پر باشد از عطر لاله‌های پرپر شده‌ای که این روزها کسی سراغشان را نمی‌گیرد.

قرار نبود که برویم؛ ولی نمی‌دانم چطور شد که راهی جاده شدیم. با خودم فکر می‌کردم که گفتن از این همه درد و رنج رزمنده‌ای که مدال افتخار دهها ماه جبهه را دارد جز تلخکامی و ناباوری چه می‌تواند در خود داشته باشد ولی دیدیم که آنچه گفتنی است را باید گفت هرچند گوشی برای شنیدن نباشد.

خانه‌ای که خانه‌ای نیست ما را فرا می خواند...

کوچه‌های پیچ در پیچ نورآباد را پشت سر می‌گذاریم؛ جایی شبیه ته خط یا ته کوچه به جایی می‌رسیم که قرار بود برسیم. خانه‌ای که خانه‌ای نیست ما را فرا می‌خواند؛ برای وارد شدن به خرابه‌ای که آن را خانه رزمنده و جانباز نورآبادی می‌خوانند اجازه می‌گیریم و وارد می‌شویم.

حیاط خانه را خاک و علف‌های هرز گرفته است؛ آخر اینجا خانه نیست که بخواهیم از آن سراغ موزائیک و سنگ و باغچه بگیریم! اینجا دیوارهای آجری و کاهگلی زمینی را احاطه کرده‌اند تا شاید خرابه‌ای شوند برای زندگی رزمنده و مادر نابینایش.

دروغ چرا؟! اولش کمی از وارد شدن در این خرابه و هم صحبتی با ساکنان آن حالمان گرفته شد. گفته بودند که چه چیزی ما را انتظار می‌کشد ولی فکر نمی‌کردیم آنچه گفته بودند اینقدر تلخ و سیاه باشد.

و چقدر دلم برای این دعاهای خالصانه می‌گیرد...

وارد خانه می‌شویم؛ دیوارهای خانه فروریخته‌اند و باد خنک این روزهای تابستان نورآباد فضای کوچک و محقر خانه را پر کرده است. پیرزن نابینا متوجه حضورمان می‌شود و از نام و نشانمان می‌پرسد.

بسیجی که از دوستان هوشنگ سواری است و واسطه تهیه این گزارش شده ما را به پیرزن معرفی می‌کند و شاید اولین نصیب ما از نگاه پیرزن نابینا دعاهای خیری است که برای مهمان ناخوانده و ناشناسش می‌کند و چقدر دلم برای این دعاهای خالصانه می‌گیرد.

پیرزن که می‌داند برای شنیدن چه آمده ایم شروع می‌کند به گفتن و گفتن...از اینکه در این خرابه هراس تابستان و زمستان دارد؛ از اینکه شبها که تنش نسیم خنک شهر سردسیر نورآباد را دوام نمی‌آورد و هنوز پهلوهایش درد می‌کند...از اینکه پیش آمده که چند هفته‌ای گرسنه باشد و چشم به راه همسایه‌ای که برایشان نان بیاورد و کمی غذا...

حرف‌های پیرزن مرا مبهوت و مات خود کرده؛ چیزی نمی‌نویسم؛ دوست ندارم چیزی هم به خاطر بسپارم؛ او می‌گوید و حرفهایش که با زبان نورآبادی است از ذهنم عبور می‌کند و قلبم کمی درد می‌گیرد.

همکارم با تلنگری مرا به خود می‌آورد که ما برای گفت‌وگو با «هوشنگ سواری» آمده‌ایم و من با خود فکر می‌کنم رنج امروز این مادر و پسر درد مشترکی است از بی مهری روزگار و زمانه.

از سال 64 می‌گوید و جاده اهواز به خرمشهر

هوشنگ سواری که خوب می‌داند برای چه آمده ایم پرونده جانبازی و عکس‌های دوران جنگش را روی زمین می‌ریزد و شروع می‌کند به گفتن از روزهای جنگ و جنگ و جنگ.

از سال 64 می‌گوید و جاده اهواز به خرمشهر؛ می‌گوید که همانجا شیمیایی شده است. از مسمومیت با کنسروهای غنیمتی از جنگ می‌گوید و روزهایی که در بیمارستان بستری بوده است. یکی یکی نامه هایش را نشانمان می‌دهد. نامه‌هایی که در آنها از هوشنگ سواری و سوابق روزهای جنگش سخن گفته شده است. از ترکشی که هنوز ردش را می‌توان روی پیشانی و سرش گرفت.

«هوشنگ سواری» پرونده‌ای دارد پر از شیمیایی و موج و ترکش ولی درصدی ندارد که بگوید از تن بیمارش چقدر برای دفاع از میهن خرج کرده است.

بسیجی میانسالی که ما را به خانه «سواری» آورده می‌گوید که «هوشنگ» را اینگونه نبینید. روزی برای خودش یلی بوده و یکی یکی عکس‌هایش را به نشانه اثبات حرف‌هایش نشانمان می‌دهد. و واقعا نگاه پرغرور نوجوانی که تیربار را به خود آویزان کرده، چقدر حرف دارد.

کاش من هم شهید می‌شدم....

«هوشنگ سواری» می‌گوید که برای تعیین درصد جانبازی 3 بار به کمیسیون رفته است و بارها پزشکان مسمومیت، شیمیایی شدن و ترکش خوردنش را تایید کرده‌اند. ولی چرا درصد نمی‌زنند خودش هم نمی‌داند.

یک بار با رئیس بنیاد شهید شهرستان سر موضوع درصد جانبازی بحثش شده و نتیجه این دعوا 45 روز زندان آن هم در ایام عید نوروز بوده است تا مادر پیرش روزها چشم انتظار پسرش روزگار را به سختی بگذراند.

از «هوشنگ سواری» راجع به روزهای جنگ می‌پرسیم و اینکه کدام عملیاتها بوده است. از عملیات‌های والفجر مقدماتی و رمضان می‌گوید و دوستانی که دیگر نیستند. اشک در چشم هایش حلقه می‌زند. عکس هایش را از سومار و طلائیه نشانمان می‌دهد. عکسی که در آن همرزمانش هم حضور دارند. می‌گوید همه شهید شده‌اند الا من! کاهش من هم شهید می‌شدم و اینقدر زجر نمی‌کشیدم.

با انگشت در میان عکس‌ها یکی از همرزمان شهیدش را نشان می‌دهد. می‌گوید که داشتیم با دوربین عراق را دید می‌زدیم که صدای خمپاره آمد و دیگر هیچ چیز نبود جز پیکر رفیقی که این روزها هنوز خوابش را می‌بینم.

با افتخار می‌گوید معاون سردار شهید رسول نادری بوده ام

خودش می‌گوید که در شبهای تنهایی اش فقط گریه می‌کند و به یاد آن روزهایی که صمیمیت بود حسرت می‌کشد. معاون گروهان بوده است. با افتخار می‌گوید معاون سردار شهید رسول نادری بوده ام و با انگشت در میان عکس‌ها چهره شهید را نشانمان می‌دهد. خودش می‌گوید که در گروهان 12 نفر بوده‌اند و چندی قبل یکی از همرزمانش را دیده که او را با این چهره تکیده به یاد نیاورده است.

می گوئیم یکی از عکس هایش را در دستش بگیرد تا با گذشته اش مقایسه کنیم. عکس جوانی هایش را می‌گیرد و نشانمان می‌دهد و هر چقدر به خودمان فشار می‌آوریم نمی‌توانیم باور کنیم که این «هوشنگ سواری» همان «هوشنگ سواری» دوران جبهه و جنگ است. جنگ او را پیر نکرده ولی بدعهدی زمانه موهایش را رنگ سفید زده تا باور دیروز و امروزش برایمان مشکل شود.

تمام اوقاتش را در خانه با عکس‌ها و خاطرات دوران جنگش به سر می‌کند. می‌گوید روزی دهها قرص اعصاب را بالا می‌اندازد تا کمی اعصابش آرام بگیرد و بتواند ادامه بدهد. این هم یادگار جنگ و گلوله و خمپاره است. به خاطر بیماری اعصابش همسرش نتوانسته تحمل کند و رفته است. هنوز با نام شهید محمد مهدی یوسفی، شهید ولی عطایی و ... روزگار می‌گذراند.

وسط حرفهایش تا یادش نرفته از سرهنگ خزایی فرمانده قبلی سپاه شهرستان دلفان تشکر می‌کند. از اینکه برخی اوقات داروهایش را برایش می‌خریده و برای شنیدن حرف هایش می‌آمده است. می‌گوید الان دیگر کسی نیست که از او خبری بگیرد و همین هر روز بیشتر برای ادامه دادن ناامیدش می‌کند.

دعا کردم که خدا تنها پسرم را از جنگ سالم برگرداند...

مادرش که «هوشنگ» تنها فرزندش است وسط حرفهایش می‌پرد و با لهجه لری محلی می‌گوید: دعا کردم که خدا تنها پسرم را از جنگ سالم به من برساند ولی الان آنقدر قرص اعصاب خورده که دیوانه شده است.

از مادر پیری که آرزوی حج رفتن دارد و همه او را حج نرفته «حاج خانوم» صدا می‌کنند، در مورد پسرش می‌پرسم. از اعصاب خردی‌ها و بیماری پسرش دلخور و ناراحت است. می‌گوید که اموراتش با مستمری کمیته امداد می‌گذرد و فطریه و کمک همسایه‌ها و آشنایان!

با آب و تاب از جبهه رفتن هوشنگ می‌گوید. از اینکه چگونه فرار کرده و با دستکاری شناسنامه اش راهی جبهه شده است. از همسر مرحومش که معتمد محل و آبادی بوده، حرف می‌زند و اینکه وقتی امام به رحمت خدا رفت، مراسم سوگواری در خانه آنها برپا شده و سالها پرچم عزا بر سر در خانه‌شان افراشته بوده است.

چشمهایش نمی‌بیند ولی سجاده‌اش را دم دستش گذاشته تا موقع نماز دنبالش نگردد. می‌گوید که نزدیک‌های سحر بیدار می‌شود تا نمازش را بخواند. حاج خانوم سالهاست که با چشمهای نابینایش صبح را خوب می‌شناسد.

زبانمان برای حرف زدن کلامی نمی‌یابد

از هیچ کسی گلایه نمی‌کند و همین متعجم می‌سازد. موقع رفتن از پسر و مادر می‌خواهیم عکس یادگاری بگیرند و آنها در ورودی خرابه شان رو به دوربین ما می‌ایستند و بدون لبخند عکس یادگاری می‌گیرند.

از خرابه بیرون می‌آییم و در خانه‌ای که خانه نیست را چفت می‌کنیم. از بالای دیوار هنوز مادر پیری که در کنار فرزندش نگاهشان به در خیره مانده را می‌توانیم ببینیم. تنها ساعتی مهمان خانه رزمنده جانباز «هوشنگ سواری» بوده ایم ولی آنقدر خسته ایم که نای حرف زدن نداریم؛ شاید هم زبانمان برای حرف زدن کلامی نمی‌یابد؛ شاید!

تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۷
انتشار یافته: ۱۵۹
وای چه کرده ایم با این شهدای زنده
عکسهایش را از دسترس دور کرده ام تا کمتر بیاد اورد نامهربانی ها را گر چه عکس برادر شهیدش یاد اور همه ی ان خاطر هاست
دلمو با این گزارش خون کردی .
قابل توجه مسئولین .....
چه بگویم که نگفتنش بهتره ؟!.... با خواندن موضوع فقط گریه کردم و غافلین را نفرین .
خدایا مرا مدیون شهداء و ایثار گران و جانباز مکن
با سلام
برادر عزيز كه زحمت اين گزارش را كشيدهايد . لطفا كار خود را نيمه كاره رها مكن.ما همه رزمنده بوديم وانشالله تا اخر اگر خداوند توفيق دهد همان راه را ادمه خواهيم داد. لذا بخاطر خداوند شما واسطه شويد . شماره حسابي با نظارت تابناك معرفي كنيد. و كمك هاي نقدي واريز شود. همه ما در حد بظاعت كمك ميكنيم. انشاالله مشكل حل ميشود.فشار هم به مسئولين نياوريد. بي جهت سياسي ميشود.واسلام
امام راحل چنین روزهای ر ا می دید که گفت
نگذارید که پیشکسوتان این جنگ وانقلا ب در
پیچ و خم زندگی گمی بشوند ولی چنین شد
رزمندگانی که در سکوت شب با ناله و زوزه خمپاره از این مملکت و ناموس مردم دفاع کردند
در گوشه گوشه اين كشور پر است از اين مردان بي ادعا. بايد خداراشكر كنيم كه اين اسطوره هاي بي نام، زبان به نفرين نگشودند كه « من لم يشكر المخلوق، لم يشكر الخالق!»
با خواندن اين مطلب همزمان با بهت و حيرت ؛ بغض گلويم را گرفته و مانده ام كه چه بگويم.
گاهي هيچ نگفتن بهتر از هر گفته اي است كه از ابهت واقعيت ميكاهد.
خاک بر سر من.....فردا چکا رکنم؟
سلام از شما به خاطر اين گزارش تشكر مينمايم ما را چه شده است كه اينقدر بي تفاوت هستيم مردم ودولتهاي كشورهاي ديگر وغير مسلمان با رزمندگان جنگ چنين برخورد ميكنند؟ ما نا سلامتي مسلمانيم روز قيامت چگونه بايد پاسخ بدهيم؟
با سلام در کشور دو شهر بنام نور اباد داریم یکی در استان فارس بنام نور اباد ممسنی و دیگری در استان لرستان این جانباز در کدام نوراباد بوده ؟ بهتر است اصول شش گانه خبری که یکی از انها مبهم نبودن است رعایت شود .
پاسخ ها
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۹:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۲۰
در متن به خرم آباد اشاره شده
شاید هم زبانمان برای حرف زدن کلامی نمی‌یابد؛ شاید!
می شه بفرمایید بنیاد شهید، بنیاد جانبازان، بنیاد ... و ... کجان؟ واقعا احساسشون در مورد این خبر چیه؟ کسی نیست چیزی ازشون بپرسه؟!
کجایند مردان بی ادعادر این سرزمین.
خداوند ما را ببخشد و به ما رحم کند.
هنوز بازماندگان جنگ ویتنام در امریکا مورد تکریم هستند ولی ما قهرمانان 8 سال جنگ تحمیلی را در کنج خرابه به حال خودشان رها کردیم.
سلام ، واقعا خدا قوت دهد به مردان اهنین جنگ هشت ساله
کاش مسئولین فکری به حال این مردان ورزمندگاه واقعی می کردند. واقعا اگر اینها نبودند کشورمان مورد تاخت وتاز دشمنان بود .
( وتواصو بالحق وتواصو بالصبر)
اي داد ز بيداد زمانه ..مسئولين بدانيد كه عجب فرسوده ديواريست دنيا..بابا شما كه كميته و ستاد تفحص شهدا كه صدالبته هم خوب است تشكيل ميدهيد يك كميته هم بنام كميته تفحص شهيدان زنده !! و جانبازان بازمانده تشكيل بدهيد .. بابا زشته يه روز تو خرابه هاي ورامين يه روز اونجا يه روز اينجا ..اگه دنيا يه همچين چيزهايي داشت براشون مجسمه يادبود ميگذاشت .. شايد بگين ما از اين چيزا زياد داريم ! اتفاقا" يكي از مواقع امتحان الهي وفور نعمت است !!!! راستي اينجور موقعها ميفهمم چرا ما به آثار باستاني خودمون ميگيم كاسه شكسته ولي بعضيها تو لوور پاريس و ..و .. بهترين امكانات رو براي نگهداري آنها بكار ميگرن و بعد هم يواشكي سندشو ميزنن بنام خودشون ....!!!
کجایندمجمع پیشکسوتان جهادوشهادت تادرخصوص ایشان به وصیت امام عمل کنند
خوب به چشمان این مادر و پسر نگاه کنید. دیدید؟ انگار چیزی می بینند که من و شما نمی توانیم. اینانند قبیلۀ نور خواران و نور آشامان. و قوام این عالم اگر هست، در اینانند و اگر نه، باور کنید که خاک، ساکنان خویش را به یکباره فرو می بلعید. شما جاودانگانید.
امیدوارم مسئولین مدعی طرفدار رزمندگان و جانبازان علی الخصوص بنیاد جانبازان نگاهی به این مقاله بیندازند...واقعاً انسان از دیدن این صحنه متأثر میشود.
اشک در چشمانمون حلقه زده . واقعا خوشبحال اونهایی که رفتند و ندیدند این دوران رو . و چه ساده ما بازماندگان به فراموشی سپرده شده ایم
وای خدا چه می بینم
خدایا از تو شرمنده ام.شهدا از شما شرمنده ام.رزمندگان و جانبازان از شما شرمنده ام.به یاد کلام علی (ع)افتادم که با دیدن پیرمردی فرسوده فرمود تا زمانی که به او نیاز داشتید از او کار کشیدید اکنون که از کار افتاده رهایش کردید؟
آی مردم وای بر فردایمان دسته گلها می روند از یادمان
اصلا" نمی توانم باور کنم کسانی که از همه چیزشان برای سربلندی و عزت ایران گذشتند , اینجوری به فراموشی سپرده شوند.
سلام .خسته نباشيد .واقعآدلم گرفت .پدر بنده هم با %30درصد جانبازي وپانزده سال كار كردن بصورت روز مزد در سال 88 بدون هيچ عذر وبهانه اي از كار بركنار كردند وايشان باتوجه به اينكه ديابت هم داشتند در همين سال 12/6/88 جهت مراجعه به دنبال كار خود به درجه شهادت رسيدند ودر قطعه 102 بهشت زهرا دفن شده است كه بنام جانبازمعراجعلي رضايي غلام .بگذريم والان همسر ايشان وسه تا از فرزندانشان بدون حقوق دارند زندگيشان را مي گذرانند .تو به خدا واين ايام ماه مبارك رمضان اين مشكلات اين خانواده هم را پيگيري نمائيد .انشاء الله اجرتان باخدا ونمازو روزهتان مقبول خداوند باشد
آنقدر این خبر تلخ و ناراحت کننده است که نمی توانم آن را بخوانم. فقط صفحه کپی آن را ضبط کردم تا وقتی که توان خواندن بدون اشک ریختن و حسرت خوردن را داشتم آن را بخوانم. ای کاش خداوند دستهای خالی مرا در می یافت تا همانند همه کمکهایی که بدون ریا و با همین دست های خالی به دیگران می کنم به این در گرانبهای حماسه ی دفاع مقدس و خانواده اش هم کمک می کردم . کجایند وجدان های بیدار و قلب های تپنده برای این مملکت. کجایند نهادها و ارگان های بی غل و غش که در آن زمان دست در دست هم برای حفظ و آبادانی کشور جهاد می کردند. خدایا از سر تقصیرات ما بگذر. آبروی ما را نریز.
این گونه افراد فراموش شده در جامعه
ما کم نیستند چرا باید این گونه باشد
باز در دل شده طوفان وقلم مي ماند كشتي زخمي احساس دلم مي ماند با شمايم كه دل زخمي ما مي باشيد ما كه باشيم شما هستي ما مي باشيد درد شرمنده شد از صبر شماها امروز ماهم افسوس كه شرمنده ي ان درد شماها امروز
واي بر ما كه چقدر سست و پريشان شده ايم
فارغ از دغدغه زخم شماهاشده ايم
قابل توجه مسوولين بي تعهد
اینها به جنگ رفتند که مردم به این روز نیفتند!حالا هزاران تن چون ایشان در اطراف و اکناف است.
وقتی این خبر را خواندم شدیدا بقض کردم و گریستم.
درد آور است تاسف بار است كساني را سراغ دارم كه در جنگ خراشي بر نداشته اند درصد گرفته اند اين بنده خدا هم با اين همه مدرك درصد نمي گيرد
چرا درصد جانبازی نداره؟کوتاهی از کیه؟چرا شما که دستتان با خبر و خبرنگاریست کاری نمیکنید ؟چرا با مسئولین مرتبط مصاحبه نمی کنید....
بخدا فردا باید جواب پس بدهید
شما وظیفه تان را که همانا رساندن خبر به بیخبران بوده را بخوبی انجام دادید، حال نوبت انجام وظیفه بیخبران است!!!...
انشا الله...
اي خاك بر سر من كه كاري از دستم بر نمياد
آخ.! به خدا به این ماه رمضان دعا کردم که همین الان بمیرم و این جور خبرها را دیگر نشنوم آخه من که کاری از دستم بر نمی آید فقط می توانم بگویم شرمنده ام شرمنده ی همه آن دلاورانی که به خاطر چون منی این طور شدند و حالا هم ...
تابناک تو رو به این ماه عزیز این خبر رو پیگیری کن شاید مسئولین خجالت بکشن و مشکلات رزمنده های فقیر نورآباد رو حل کنند-
تورو خدا اگه میتونی به نماینده ی مردم این خبر رو انعکاس بده
مگر سپاه و بنیاد جانبازان آمار رزمنده ها را ندارند
اگر بنیاد نمیتواند کمک کند آدرس یا شماره حساب بدهید تا به همرزمانمان کمک کنیم
نميشه گفتواسه كي تو اين مملكت متاسف باشيم كه نماد قهرماني و غيرت و ازادگي يك مملكت اين شرايطش باشه ولي بنده حاظرم در حد توانم هرگونه كمكي به اين جانباز عزيز نمايم شايد گوشه كوچكي از دردهايش كم شود
خجالت خجالت
وا... زبان از بي رحمي ما و قدر نشناسي ما قاصر است! خدا از ما نخواهد گذشت كه چنين مردان بزرگي را به چه حال و روز رها كرديم! روزي كه مملكت نياز به آنها داشت، لبيك خالصانه اي گفتند و همه چيز را فدا كردند اما روزي كه آنها به همه ما و مملكت نياز پيدا كردند ببينيد به چه حالي آنها را رها كرده ايم و چطور سپاسگذاري كرده ايم از اين همه ايمان و صداقت و وطن پرستي و مردانگي!!! خدا بما رحم كند! خدا چشمان بزرگان را بگشايد انشاا.... !!!!!!
واقعا درد آور است برادر من هم جانباز است خدا می داند برای گرفتن درصد جانبازیش چقده زجر کشید.الان هم زمین گیر شده .جالبه فقط برا این همه مشکلاتش لبخند میزنه.واقعا وقتی بی محلی مسولان امر در این مورد را میبینم زجر میکشم .اگرتا حالا برا حل کار جانبازیتان به اداره ای رفتین و فرد مسئول اتو کشیده ،نگاه عاقل اندر سفیه به شما بیندازد.متوجه حرف من میشین.
اینان افتخارات روزهای خونین و بشارت دهندگان آرامش امروز مایند
كاش من هم شيميايي مي شدم
در هواي تو هوايي مي شدم

كاش «موجي» مي شدم بي ادعا
غرق اوهام خدايي مي شدم

ديدگانم را به «تركش» مي زدم
لايق اين روشنايي مي شدم

مي فتادم روي مين بي دست و پا
عاشق بي دست و پايي مي شدم

مي نهادم سر به پايت تا ابد
مرده بودم موميايي مي شدم

بين مرگ و زندگي پل مي زدم
باعث اين آشنايي مي شدم

چون شهيدان در پگاهي دلنشين
من فدايي من فدايي مي شدم

دل به درياي محبت مي زدم
قطره قطره كربلايي مي شدم

ياد آن روزي كه در وادي عشق
محو مردان خدايي مي شدم
واقعا جای تاسفه که اینطور ازبازمانده های جنگ حمایت میشه!!!!!
چرا این ها این گونه اند آنانی که روزگاری جان خود را گرو گذاشتند تا از این سرزمین اسطوره ای دفاع کنند در مقابلِ آنانی که امروز حاضر نیستند ریالی برای کشور هزینه کنند، چرا این گونه اند؟! چرا تکریم نمی شوند؟
آیا این رسم وفاداری به «سپرشدگان تجاوز و پلیدی» است؟!
خجالت بکشیم از این تصاویر چرا پس از 22 سال باید هر روز این تصاویر در رسانه ها منتشر شود؟
آنها چقدر مظلومند؟ در جبهه های جنگ مردانه جنگیدند حالا نیز هم از سوی مسئولان و هم از سوی برخی مردم مورد بی مهری قرار می گیرند!
آیا اشتباه کردند که بدون هیچ چشمداشتی- که اصلا وسط جنگ رفتن انتظار چه پاداشی می توانستند داشته باشند غیر از گلوله و ترکش و خمپاره و خاک و بی خوابی و آه و دوری و استرس و ... - به میدان نبرد اعزام شوند؟!
جانبازان نور چشم ملت ایران هستند . تا زنده هستند قدرشان را باید دانست و بعد فوت یادشان باشیم.
لطفا شماره ای از این رزمنده شجاع بدهید شاید بتوان گوشه ای از الام ایشان را تسکین داد
بميرم برات سردار. اي كاش ميديدمت و هر چي داشتم فدات ميكردم.
حضرت امام خمینی (ره) می فرمایند:«در تقدم ملاک ها هیچ ارزشی و ملاکی مهم تر از تقوی وجهاد در راه خدا نیست وهمین تقدم ارزشی والهی باید معیار انتخاب وامتیاز به افراد واستفاده از امکانات و تصدی مسئولیت ها و اداره کشور و بالاخره جایگزینی همه سنت ها وامتیازات غلط مادی ونفسانی بشود چه در زمان جنگ وچه درحالت صلح چه امروز وچه فردا، که خدا این امتیاز را به آنان عنایت فرموده است وصرف امتیاز لفظی وعرفی کفایت نمی کند که باید هم درمتن قوانین ومقررات وهم در متن عمل وعقیده و روش ومنش جامعه پیاده شود ومصلحت زجر کشیده ها وجبهه رفته ها وشهید واسیر ومفقود ومجروح داده ها برمصلحت قاعدین درمنازل ومناسک ومتمکنین ومرفهین گریزان از جبهه وجهاد وتقوی ونظام اسلامی مقدم باشد ونسل به نسل وسینه به سینه شرافت واعتبار پیشتازان این نهضت مقدس وجنگ فقر وغنا محفوظ بماند».
قلبم درد گرفت من هم همين درد دارم ولي كمكش ميكنم
حالم گرفته شد. تف به این روزگار مرده شور ما ادما رو ببرن. اسم حضرت ادم رو یدک می کشیم فقط. همش حرص مال و غروت اندوزی. میخایم کجا ببریم. اااااااااااااااااااایییییییییییییییییییی
دل مومن شاد کردن را چرا نمی خایم لمس کنیم.
ااااااااااااییییییییییییییی انسانیتمون کجاسسسسسسسسسسسسسسسس
بابا یکی نیست به داد این رزمندگان واقعی جنگ برسند به خدا اگر اینها نبودند .....
کاش این مطالب را ندیده و هرگز نمی خواندم . قلب هر ایرانی آزاده و منصفی را بدرد می آورد " فقط می توانم بگویم واقعا متاسفم.!!! آخر چرا ؟؟
واقعا که ،به یاد وصیت مرحوم شهید باکری افتادم و اشک از چشمانم سرازیر شد
بغض گلویم را گرفت، اشک چشمانم را گرفت، خبر شما حالم را گرفت
وای بر ما که در حق این جوانان شیمیایی دهه 60 چه کردیم؟البته ما که میگویم خودم هستم نه اون مسئول بنیاد شهید شهرستان!!!
اللهم عجل الولیک الفرج
شاید گوش شنوایی باشد.شاید!
با سلا آقا بخدا این مطلب رو خوندم اشک توی چشمانم حلقه بست . آخه چرا . خودمان را یک لحظه فقط یک لحظه جای او بگذاریم.خداوند به مادرش صبر بدهد .
خدایا گریه ام گرفته از دست این مسئولین بی خیال و نیز ثروتمندانی که از شدت خوردن در حال ترکیدن هستن چکار کنیم
لطفن یه شماره حساب بدین
الهم عجل لولیک الفرج
شرمندتیم دلاور.
ای وای ...
این ها از جنس زمینی ها نیستند ..
آسمانی اند ...

من که شرم دارم حتی بگم : شرمنده این همه بی مهری که به شما شده ..

افرادی که به قیامت معتقدند بدونند خدا همه امون را در مورد کمک و احترام به این عزیزان مورد سوال قرار میده

تابی این دل بدجوری لرزید ...
عجب دنیا بی وفا شده است.خدایا ما را چه شده است؟چرا اشک نمی ریزیم و چرا صدای هق هق گریه های مان امان ما را نمی برد؟خدایا , امام محرومان ,حضرت امیر المومنین فرموده است:ما جاء فقیر الا بما مُتّع به غنی.فقیری نیست مگر اینکه حق وی را سرمایه داری ربوده باشد.
سلام- مو بر بدنم راست شد واشکم درآمد فقط میتونم بگم خدا به همه ما رحم کنه -میشه آدرس ایشونو بگید یا اینکه بریم تو نور آباد همه مشناسنشون
من بعنوان یک جانبازازگزارشتان بسیارمتشکرم
تابناک عزیز، اگر دولت و بنیاد جانبازان توانایی کمک و شناسایی این عزیزان را ندارد و اگر تابناک عزیز قبول زحمت کند این عزیزان را به مردم معرفی کند ، خودمان فکری به حال خودمان کنیم
درد درد درد
قلبم سوخت
كجايند مردان بي ادعا
اف بر تو ای دنیا که اینچنین یادگاران دوران چنگ را گوشه نشین و مسئولین دنیا زده بنیاد را در خود غرق کرده ایی تا مشکلات این عزیزان را نبینند و یا با بهانه های واهی از اقدامی و لو نا چیزسر باززنند اما یادت باشد ای دنیا که پیشوایمان تو را سه طلاقه کرد تا درسی باشد برای همچون عزیزانی که اگر هم میلیارد ها خرچ آنان کنند باز جبران آن افتخاری که برای کشور و مردم آفریده اند نخواهد بود و اجر آنان را خدا می داند و بس.
بسيار براي وضع موجود اين رزمنده و مادر پيرش متاسف هستيم خواهشمند است پيگيري بفرمائيد تا از اين وضعيت زندگي بيرون بيايند.متشكر
با تشكر از يار قديمي اين رزمنده كه اين خبر را انتشار داد.
به خدا بعد از مدتها با ديدن خبر و تصاوير اشك از چشمانم سرازير شد.
همه ميدانيم اجر چنين كساني تنها با خداست و مزد خود را از خدا ميگيرند.
ما همه سوخته هاي ديروزيم .
از آشناي قديمي اين رزمنده درخواست ميكنم يك شماره حساب به نام ايشان بدهند تا حداقل دوستان قديمي بتوانند كاري كنند.
خدایش بیامرزد شهید حمید باکری راباآن نطق رسایش که :
... زمانی میرسدکه رزمندگان 3دسته میشوند:1_دسته ای به مخالفت باگذشته خود برمی خیزندوازگذشته خود پشیمان میشوند.2_دستهای راه بی تفاوتی رابرمی گزینندودرزندگی مادی خود غرق میشوندوهمه چیز رافراموش می کنند.3-دسته سوم به گذشته خود وفدارمی مانندواحساس مسئولیت میکنندوازشدت مصائب وغصه ها دق خواهند کرد.
حق امثال اين مظلوم را نامرداني خورده اند كه با گرفتن درصد تقلبي مال وحالي به هم زدند/واي اگر از پس امروز بود فردايي
سلام.واقعا متأسفم... و باید بگو ییم شاید این جمعه بیاید شاید...
با سلام لطفا ژيگيري كنيد كه در برنامه اي كه پربيننده است مثل ماه عسل اين گونه افرادي كه به گردن همه ما حق دارند معرفي شوند تا ضمن اثر زياد معنوي آن خيرين نيز بتوانند اقدامي كنند.
تفاوتي ميان ما كه ادعاي مسلماني داريم با اروپايي ها در تجليل از سربازان دفاع از ميهن نيست.واي بر ما چرا. واي بر مسئولين.واي بر برخي از همرزمان قديمي اين سربازان ميهن ودين كه امروز آن دوران ويارانشان را در كاخهايشان فراموش كرده اند.
اینها ذخیره های جنگ وسربازان بی ادعای خمینی هستند کمسیونها پزشکی نیز پارتی بازی می کنند ووای بحال کسی که پارتی نداشته باشد
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل