دكتر محمدرضا جوادي يگانه*استاديار جامعه شناسي دانشگاه تهران
info@mrjavadi.com در هفته اخير، ماجراي کتاب «خاطره دلبرکان غمگين من» نوشته مارکز، با نقدي که در روزنامه «جمهوري اسلامي» و سايت «تابناک» منتشر شد، آغاز شد.
«تابناک» در گزارش اوليه خود از داستان مينويسد: «وزارت ارشاد به رماني كه موضوع اصلي آن روابط جنسي پيرمردي با روسپيهاست، مجوز انتشار داده و به گفته مترجم آن، از هرگونه سانسور مطلب نيز در آن خودداري شده است... تنها اقدام صورت گرفته براي كسب مجوز، استفاده از كلمه «دلبر» به جاي «روسپي» در عنوان كتاب است كه احتمالا همين امر، مميزان اين وزارتخانه را راضي كرده است!... و سراسر آن به روايت دقيق مسائل سخيف جنسي و غيراخلاقي پيرمردي پس از ايجاد رابطه با پانصد فاحشه اختصاص يافته است».
همچنين به نوشته يکي از وبلاگها، «اين کتاب پيش از اين تحت عنوان ديگري توسط فرد ديگري به فارسي ترجمه و در خارج از ايران منتشر شده است، وقتي که کتابخوانان آن را روي پيشخوان کتابفروشيها ديدند، اولين پرسش برايشان اين بود که کتاب چقدر سانسور شده و چه تغييراتي کرده است؟پاسخ کاوه ميرعباسي، مترجم کتاب اين است که بدون سانسور منتشر شده است. البته نام کتاب تغيير کرده است اما ظاهرا تغييرات در همين حد است».
اين ماجرا به واکنش وزارت ارشاد منجر شد. به اذعان وزير ارشاد، انتشار کتاب به دليل غفلت در انتشار آن بوده و عامل انتشار آن در ارشاد، برکنار شده و نيز از چاپ دوم کتاب نيز جلوگيري شده است. وزير ارشاد همچنين گفته ناشري كه اين كتاب را با علم بر محتويات آن عرضه كرده است، نيز بايد پاسخگو باشد.
البته سهلانگاري ارشاد نه تنها بيدقتي در محتواي کتاب، بلکه حتي سهلانگاري در صفحه مشخصات کتاب نيز هم هست. در فيپاي منتشره در کتاب، عنوان آن، «خاطرات روسپيان غمگين من» است و در پايين همان صفحه «خاطره دلبرکان غمگين من» ذکر شده است و اين به نديده گرفتن نظارت ارشاد در عنوان است. حداقل کاري که ناشر، پس از نظر ارشاد بايد ميکرد، اصلاح عنوان کتاب در ثبت کتابخانه ملي است.
ناشر، در پشت جلد کتاب، دلبر اين راوي را «دختري چهارده ساله، عامي و بيسواد ميداند» اما نميگويد که مهمترين ويژگي اين دلبر، روسپي بودن وي است. داستان در فضاي روسپيخانه ميگذرد و برخي توصيفات در آن شديدا بر خلاف عرف رايج در جامعه است و اينكه چگونه از ارشاد مجوز گرفته، جاي سؤال دارد. آيا تنها با عوض شدن نام «روسپي» به «دلبر» در عنوان، کتاب صلاحيت انتشار پيدا ميکند و محتواي آن فاقد مسئله بوده است؟!
اگر از نظر ارشاد اين کتاب، صلاحيت انتشار ندارد، چگونه و طبق چه روالي مجوز گرفته است و اگر مطابق نظر وزير ارشاد (که درست نيز هم هست)، در ميان 50 هزار عنوان کتاب منتشر شده در سال (که البته بسياري از آنها مانند کتابهاي فني و کمک آموزشي در معرض نظارت نيستند)، اين خطا طبيعي و قابل تحمل است، چرا اين تساهل درباره ناشران و نويسندگان مراعات نميشود و با کوچکترين خلاف آنها، برخورد ميشود؟ عامل تخلف چه کسي بوده؟ مدير اداره کتاب و يا بررس کتاب، و کدام متخلف برکنار شده است؟ آيا تخلف، از روي سهلانگاري بوده يا رويه نادرستي در بررسي محتواي کتابها وجود دارد که بايد اصلاح شود؟
اين پرسشها، مسائلي است که در نظارت بر آثار ادبي، همواره مورد ابهام بوده و بحث درباره آن، ميتواند به روشن شدن مسئله کمک كند. اين يادداشت براي روشن شدن برخي از اين مسائل نوشته شده است.
هر چند که به اعتقاد برخي، در طرح ماجرا توسط «تابناک» نيز، اهداف سياسي و بهرهبرداري از اشتباه وزارت ارشاد مد نظر بوده است. هر گاه ادبيات ابزار تسويه حسابهاي سياسي قرار گرفته، متضرر اصلي، ادبيات بوده است. لذا اهالي ادبيات بايد خود مراقب باشند و با اين منظر، انتشار کتاب مارکز، با چنين محتوايي، چندان توجيهي ندارد.
شکي نيست که هر جامعهاي خطوط قرمزي دارد و براي حفظ حيات اخلاقي جامعه، مراعات آنها لازم است. بيتوجهي به اين خطوط يا انکار مطلق آن، به آنارشي منجر خواهد شد و هيچ جامعهاي با آنارشي و بيقواعد، دوام پيدا نميکند. مخالفان سانسور نيز خود قواعد سفت و سختي دارند که به نام مباني دمکراسي، ليبراليسم و جريان آزاد اطلاعات، آن را تحميل ميکنند. نگاهي به روزنامههاي اصلاحطلب در فاصله دوره اول و دوم انتخابات اخير رياستجمهوري، وجود اين خطوط را حتي در ميان اصلاحطلبان نيز نشان ميدهد.
خود ناشران نيز، هم براي خوانندگان فرضي کتاب و هم از ميان نويسندگاني که نيازهاي خوانندگان فرضي را بازتاب ميدهند، گزينش انجام دهند و به نوعي بر کتابها نظارت ميکنند. (1)
نظارت بر آثار ادبي نيز هر چند مقولهاي جدليالطرفين است و ميتوان دلايل فراواني له و عليه آن آورد، اما به نظر نگارنده، عواقب و پيامدهاي خالي گذاردن عرصه ادبيات از نظارت حکومت بر آن، آنچنان زياد است که در نهايت به زيان جامعه و نيز ادبيات خواهد انجاميد. لذا بحثي در باب ضرورت نظارت بر آثار ادبي نيست، بلکه چگونگي اين نظارت است که محل نزاع است.
نوعي از نظارت، نظارت شکلي و صوري است که همت خود را توجه به جزييات قرار داده و تلاش ميکند تا هر اثري، خارج از کلمات و توصيفاتي باشد که با وجدان اخلاقي جامعه در تعارض است. نگاهي به کتاب «مميزي در ايران» که مميزي کتاب را در دوران پيش از دوم خرداد بررسي ميکند و نيز «سانسور در آيينه» که به مميزي کتاب در دوران پهلوي دوم ميپردازد، نشانه غلبه اين نگاه در اين دورانها است. (و اين تنها متنهاي موجود و مستند درباره مميزي ادبي در ايران است).
مسئله اساسي درباره ادبيات اين است که اثر ادبي، به تنهايي خوانده ميشود و لذا ميتوان با اثر ادبي معاملهاي متفاوت از سينما و تلويزيون داشت. قسمت توصيف رقص زينت در «طوفان ديگري در راه است» نوشته سيد مهدي شجاعي، يک جزء ضروري داستان است و البته اين نوع توصيف، که شجاعي تلاش دارد جنسي بودن آن رقص را به خواننده بباوراند، هرگز نميتوانست در فيلم به نمايش درآيد. لذا مميزي اثر ادبي، مقولهاي خاص است. تعداد کم مخاطب و تيراژ پايين و نيز اثرگذاري به شرط خواندن تمام متن، از ديگر ويژگيهايي است که اثر ادبي را از تصوير متمايز ميکند. لذا سختگيري نظام اخلاقي جامعه با آثار نمايشي بايد بيشتر از آثار ادبي و متني باشد.
نکته ديگر اينكه، در هر حال روزي نظام فرهنگي جامعه، بايد به سمت تفکيک مخاطب پيش رود. به تازگي تلويزيون، براي نمايشهاي واجد صحنههاي خشونتآميز، نشانهاي براي ممنوعيت نمايش آن براي کودکان زير 10 سال (مانند ساير کشورهاي جهان) وضع کرده است. همين مسئله نيز درباره آثار حاوي مضامين جنسي نيز صدق ميکند. تأثير يک توصيف جنسي بر افراد متاهل و ميانسال کمتر از جوانان و مجردان است.
از سوي ديگر بايد توجه داشت که يکي از اساسيترين کارکردهاي ادبيات، جامعهپذيري و آموزش غيرمستقيم به نسل بعدي است. خواننده رمان و داستان، علاوه بر سرگرم شدن، ميتواند دنياهاي متفاوتي را تجربه کند و رفتار مناسب در آن دنياها را ببيند. يکي از اين حوزهها، که ادبيات همواره به آن پرداخته، عشق و رابطه بين دو جنس مخالف است. از منظر جامعهپذيري جنسي و انتقال آداب و رسوم و اخلاقيات در حوزه روابط بين دو جنس، به نسل بعد، يکي از کمزيانترين شيوهها، استفاده از آثار ادبي است. موضوع جامعهپذيري جنسي از آن نظر اهميت فراوان دارد که انواع آثار نمايشي و تصويري پورنو در جامعه به وفور در دسترس جوانان است که انواع غيرمتعارف و بيمارگونه رابطه جنسي را به نمايش ميگذارد و با تکرار آن، براي مخاطب کماطلاع، به عنوان شيوه طبيعي و نرمال رابطه جنسي تعريف ميشود.
لذا براي آموزش مطلوب رفتار و روابط جنسي در جامعه، اگر راهي موجود باشد، قطعا يکي از آنها، استفاده از رمان است که قدرت تصويرسازي دارد و ميتواند براي خواننده دنيايي بسازد که باورپذير است. البته ذکر اين نکات، به معني مشروعيت بخشيدن به انتشار کتاب «مارکز» نيست که روابط غيرشرعي و غيرمتعارف جنسي را به تصوير ميکشد.
آثار ادبي (همانند فيلم) ميتواند لايههاي متعددي داشته باشد. «ريچارد مالتبي» صحنه کوتاه و مشهوري از فيلم «کازابلانکا» را شرح ميدهد که در آن، وقتي السا لاند (اينگريد برگمن) به اتاق ريک بلين (همفري بوگارت) ميرود و ميکوشد جواز عبوري را از ريک بگيرد که به او و شوهرش ويکتور لازلو (رهبر گروه مقاومت) امکان فرار از کازابلانکا به پرتغال و سپس آمريکا را ميدهد، نماي 3.5 ثانيهاي از فرودگاه باعث قطع گفتوگوي ريک و السا ميشود.
مالتبي معتقد است اين 3.5 ثانيه بسيار مهم است و دو معناي روشن و بسيار ناسازگار با يکديگر ايجاد ميکند که يکي کاملا جنسي و ديگري کاملا غيرجنسي است. او ميگويد که فيلم هم با تماشاگر «معصوم و ساده» و هم با تماشاگر «پيچيده»، به نوعي بازي ميکند. با آنكه تماشاگر عادي ميتواند فيلم را در سطح خط روايي ظاهرياش به گونهاي بسازد که گويي فيلم تابع سختترين قواعد اخلاقي است، در عين حال فيلم به مخاطبان «پيچيده»اش نشانههاي کافي ارائه ميکند تا خط روايي بديل و به لحاظ جنسي به مراتب جسورانهتري را بسازند. (2)
«ژيژاک» نيز در ادامه، اين قضيه را در قالب لاکاني چنين بيان ميکند که در طول اين نماي 3.5 ثانيهاي، السا و ريک از ديد «ديگري بزرگ» يعني نظم نمادين جامعه، کاري نکردهاند؛ اما براي تخيل خيالپرداز... ما کاري کردهاند و «هاليوود» براي ادامه کارکردش، به هر دو سطح نياز دارد. در اين دو نوع تلقي؛ يک نوع از تلقي را «ديگري بزرگ» تأييد ميکند، در حالي که مسئوليت تلقي دوم تماما بر عهده خواننده (يا تماشاگر) است و مؤلف متن ميتواند هميشه ادعا کند که «اگر تماشاگر اين نتيجهگيري متفاوت را از بافت فيلم ميکند، من مسئول آن نيستم!».
اثر ادبي نيز اين توانايي را دارد که براي خواننده خود (کسي که يک اثر را از ابتدا تا انتها ميخواند) تصويري بسازد، که اين تصوير به ديد ديگران (کساني که به خلاصهاي از کتاب يا تورق آن اکتفا ميکنند) نيايد و لذا وجدان اخلاقي جامعه يا «نظم نمادين جامعه» نيز به مخاطره نيفتد. به شرط اينكه سياستگذاران فرهنگي و ادبي اين کارکرد را براي ادبيات بپذيرند و البته وجدان اخلاقي جامعه را با انتشار تکههايي از رمان (که هرگز بازتابنده اثر در کليت آن نيست) برآشفته و آزرده نکنند. نمايش علني آنچه نبايد و قرار نيست علني باشد، همواره ميتواند وسيله تسويهحسابهاي سياسي قرار گيرد و لذا اين بعد، نيازمند توافق غيررسمي و ناگفته کارگزاران نظام فرهنگي و ادبي (وزارت ارشاد، ناشران، نويسندگان، مترجمان) و البته نظام سياسي است. بخشي از اين مسئله، به مطبوعات، خبرگزاريها و سايتهاي خبري هم باز ميگردد: کتابي با تيراژ 2000 نسخه وقتي در سايتي با تعداد بازديد روزانه بالاي 100000 نفر نقد ميشود، همواره با خطر پيش گفته روبهرو ميباشد.
چنانچه اين فرض را بپذيريم، آنگاه ميتوان بيان اين نوع از روابط را به گونهاي انجام داد که وجدان اخلاقي جامعه آسيب نبيند. نويسندگان و مترجمان ايراني، به دليل سابقه طولاني فرهنگي در «نهان روشي» و به هزار بيان گفتن و در عين حال نگفتن، ميتوانند به خوبي از پس اين مسئله برآيند. ترجمه استادانه عبدالله کوثري از «سور بز» نوشته «ماريو بارگوس يوسا» شاهدي بر اين مدعاست. کتاب يوسا، روايت آخرين روز زندگي ديکتاتور معروف دومينيکن (تروخيو) است و در کنار آن روايت دخترک نوجوان داستان (اورانتيا، دختر آکوستين کابرال، رئيس مجلس) که مجبور است که براي حفظ موقعيت پدرش و نجات وي، به همخوابگي به تروخيو تن در دهد. وقتي داستان شرح ماجرا را از زبان اورانتيا ميدهد که چگونه بيدفاع در اختيار ديکتاتور دومينيکن قرار ميگردد، ما هم همراه با آن دخترک از نظام ديکتاتوري بيزار ميشويم و بدون اين جزييات، باورپذيري داستان بسيار کمتر خواهد شد. به همين دليل کتاب سور بز ميتواند براي توصيف ديکتاتوري پهلوي، مناسبتر از بسياري از کتابهاي نوشته شده در ايران باشد.
اما نقطه قوت ماجرا در آنجاست که عبدالله کوثري با مهارت تمام، آن صحنه را چنان ترجمه ميکند که به هيچ وجه آداب اجتماعي زير سؤال نميرود. همين مهارت را مترجم يکي از آثار ميلان کوندرا داشته که توانسته بخوبي از عهده ترجمه متني برآيد که لبريز از عناصر جنسي است ولي ترجمه اش «تيز» و به خطر اندازنده اخلاق اجتماعي نيست (هر چند که در هر حال، بخشهايي از متن حذف شده است). ميتوان ترجمه مجوزدار ارشاد را با ترجمه مترجمي ديگر از همان اثر کوندرا (که در اينترنت قابل دسترس است) مقايسه کرد و متوجه شد که ترجمه بامجوز هيچ بخش اساسي از داستان را حذف نکرده، فقط آن را مودبانه و با ايهام بيان کرده است. خواننده باهوشي که اشارات مترجم را در مييابد، مسئوليت اين نتيجه گيري معارض با نظم اخلاقي جامعه را خود به عهده ميگيرد و تلقي رسمي از متن نيز تعارضي با آن نظم ندارد. همين رويه را مترجم کتاب مارکز نيز داشته است و تقريبا در سراسر اثر، کلمهاي خلاف آداب اجتماعي به چشم نميخورد، اما محتواي اثر (و نه کلمات آن) باعث اين واکنشها شده است.
چنانچه محتواي اين چند کتاب، و آن ابهام و پرده پوشي در بيان مسائل جنسي در آنها با اطلاع و هماهنگي ارشاد ارائه شده باشد جاي اميدواري دارد. مداراي نظام فرهنگي با بيان پرده پوشانه مسائل اخلاقي و سياسي جامعه، نيازمند توافق و همکاري ميان ارشاد با نويسندگان و مترجمان و ناشران است.
اولا از يک طرف ناشران، نويسندگان و مترجمان بايد ـ دست كم ـ کليت نظام جمهوري اسلامي را بپذيرند و نخواسته باشد به هر وسيله، به آن ضربه بزنند يا با ابهام و استعاره، نظام را زير سؤال بگيرند (مانند کتاب «شهري که زير درختان سدر مرد» که توهين به انقلاب و امام خميني است و هنوز هم از ارشاد مجوز ميگيرد). از سوي ديگر نيز ارشاد بايد بپذيرد که اثر ادبي متفاوت از روزنامه، تلويزيون و سينماست و ميتوان با آن مداراي بيشتري داشت و اجازه «اندکي» فراتر رفتن از قواعد حاکم بر جامعه را بدهد و پرهيز کند از اينكه بخواهد با استفاده از اقتدار خود، چيزي را تحميل کند که جامعه ادبي نميپذيرد (مانند ماجراي مکان نمايشگاه کتاب سال جاري).
موضوع دوم، گفتوگو ميان مميزي ارشاد و جامعه ادبي است. البته ناظران همواره مورد اکراه مجريان (و نويسندگان) هستند و کمتر کسي به راحتي نظر ديگري را بر کار خود ميپذيرد. به ويژه آنكه به قول جلال، «اوراقنا اکبادنا» است و چه کسي جگرگوشه خود را زير تيغ جراحي ميتواند ديد. لذا قطعا گفتوگوي نويسندگان (و مترجمان) با مميزان (حداقل در ابتدا)، با نقد و طعن و گاه تمسخر کساني همراه است که هنرشان تصويرسازي است؛ و بحث گفتوگوي انتقادي مميزان و جامعه ادبي، اگر با درايت همراه نباشد، به زيان ارشاد (و هر نظام مميزي ديگري در جهان) خواهد بود، و ساده انگاري است؛ چرا که همواره ميتوان از نقد بر کاري ايراد گرفت، چه رسد به اثر ادبي که کمتر تفسير روشن و صريحي بر ميدارد.
دوم اينکه ارشاد بايد معيارهاي مميزي خود را مشخص و منتشر کند (که ظاهرا تدوين نهايي و تصويب آن بر عهده شوراي عالي انقلاب فرهنگي است). هرچند که نميتوان تمام معيارها را منتشر کرد و نيز احصاي تمام اين معيارها روشن نيست، اما روشن و علني بودن آن، اين حسن را دارد که کسي که ميخواهد داستاني بنويسد (يا ترجمه کند)، ميداند که معيارها چيست و لذا حداقل اصول آن را مراعات ميکند. يکي از بررسهاي کتاب، در مصاحبهاي با کتاب نيوز درباره قواعد مميزي ميگويد: «يک بخشي از ارزيابي که طبق ملاک اصلي تمام کشورها که همان مواد قانوني قانون اساسي است انجام ميشود. مثلا توهين به سران نظام. در همه جاي دنيا شما اجازه چاپ رسمي، علني و قانوني کتابي که مشتمل بر توهين به سران نظام موجود در کشور است نميدهند. بخش ديگر هم طبق آئيننامههاي داخلي است. نظير آئيننامههايي که شوراي عالي انقلاب فرهنگي دارد. يا آئيننامه داخلي وزارت خانه و نظرات مديريت اداره کتاب». اما اين آيين نامهها داخلي است، به اطلاع عموم نميرسد و چون داخلي است، قابل نقد هم نيست.
مثالي از روشن بودن (نسبي) معيارها، در مميزي سينما است که همه ميدانند که نمايش زن بيحجاب مجاز نيست. اين به انتخاب کارگردان است که زن را در خانه و در نمايش خصوصي نشان دهد و يا از آن پرهيز کند و يا حتي از روشهاي پنهان نمايش جنسيت (مانند بيان استعاري و نمادين، يا مثلا انداختن شال با رنگهاي تند بر روي روسري) استفاده کند.
وضعيت فعلي مميزي، يعني مميزي بعد از نگارش يا ترجمه و پيش از انتشار و بدون مشخص بودن قوانين، بيشترين ضربه را به آفريننده يا مترجم اثر ميزند. برعکس، چنانچه اصول و برخي از جزييات ضوابط مميزي معلوم باشد، نويسنده حدود اختيار آفرينش خود را ميداند. نويسندهاي که سالي را براي نگارش (يا ترجمه) يک رمان گذاشته و اثرش در مميزي ارشاد با انواع اصلاحات روبرو شده، بويژه اگر نويسنده ايرادها را وارد نداند، به افسردگي و دلگيري نويسنده و ناشر خواهد انجاميد. و مگر جامعه ادبي ما چقدر فعال دارد که هر بار، يکي از آنها را از دست دهد. اما اگر قواعد روشن باشد و کسي خلاف قواعد عمل کند، آنگاه مسئوليت رد شدن اثرش تنها بر عهده خودش است.
سوم اينکه مميزي و بررسهاي کتاب بايد حداقلي از فهم و سواد ادبي داشته باشند و بتوانند کليت اثر را نيز دريابند. در وضعيت فعلي، اينگونه استنباط ميشود که بررسها تنها به متن و ظاهر آن توجه ميکنند. بيتوجهي به برخي آثار (که نمونههاي آن ذکر شد و از جمله کتاب اخير مارکز) که محتوايي (نه ظاهري) خلاف قواعد اخلاقي و سياسي جامعه دارند، حکايت از پايين بودن دانش ادبي بررسها دارد. لذا توجه به دانش ادبي ناظران و اعتماد جامعه ادبي به اين دانش، مسئلهاي است که اهميت اساسي دارد.
از قضا يکي از شخصيتهاي اصلي کتاب مارکز نيز «مميز رسمي، دون خرانيمو اورتگا» است که در داستان، نام او «مردک... ساعت نه» (ص 46) است و «هر شب سر ساعت نه، با مدادش سراغمان ميآمد و تا وقتي کلمه به کلمه نوشتههايمان را ادب نميکرد و مطمئن نميشد مطلب ضالهاي در شماره روز بعد نيست، از دفتر روزنامه پا بيرون نميگذاشت. و پس از آنكه چهار سال گرفتارش بوديم، عاقبت او را به مثابه... وجدان خودمان پذيرفتيم». اما همين مميز سختگير، يکي از اساسيترين و زيباترين نقاط داستان را شکل ميدهد. آنگاه که راوي نودساله، در جشن تولد 90 سالگي خود، يادداشتي نوشته و عدم ادامه همکاري اش را با روزنامه (پس از نيم قرن همکاري) اعلام کرده بود. خوانندگان و تحريريه مجله همه مخالف اين تصميم بودند اما هيچ يک نتوانسته بودند نظر راوي را برگردانند. در اين هنگامه، مميز رسمي است که به نجات ادبيات ميآيد، و «وقتي ديگر صفحه را بسته بودند، نوشته را خواند و به نظرش غيرقابل قبول آمد. بيآنكه با کسي مشورت کند، با اقتدار و شقاوت... مداد قرمزش را از نيام بيرون کشيد و همه آن جملهها را خط زد». و شکايت سردبير مجله به فرماندار هم به جايي نرسيد، هر چند سردبير «از بابت عمل خودسرانه آقاي مميز خيلي خوشحال و سپاسگزار» بوده که باعث شده تا يادداشت قطع همکاري راوي چاپ نشود و مخاطبان دوباره يادداشتهاي راوي را بخوانند (ص 55)
مميز داستان مارکز تمام نوشتهها را ميخواند و از برخي ستونها آنقدر خوشش ميآيد که نظر نويسنده را سانسور ميکند و اجازه تعطيلي ستون راوي را نميدهد و البته بقيه هم از اين نظر وجدان جامعه راضي هستند. يعني اين ناظر، بخش پذيرفته شدهاي از جامعه ادبي است که حضور دارد و نقش ايفا ميکند.
ثالثا ارشاد بايد از آنچه انجام ميدهد دفاع کند. ميتوان برخي ايرادها را در معرض جامعه ادبي قرار داد و از نظر بررسهاي ارشاد دفاع کرد. يا گاه بررس را با نويسنده و مترجم در يک مناظره کتبي قرار داد. يا مسئولان ارشاد در مناظرات علني از آنچه گفته اند و کرده اند، دفاع کنند. طبيعي است که نويسنده يا مترجم در برخي موارد ايرادها را نپذيرد، اما آنها که انصاف دارند، در يک فرايند طولاني اطمينان ميکنند که اعتراضات مخالفان چندان وارد نيست.
متوليان امر نشر نيز که در سالهاي اخير، بخشي مهمي از انتقادات را به انقلاب و نظام (به حق و ناحق) تحميل کرده اند، نيز بايد شناخته شده باشند (مسئلهاي که در باب داوري کتاب سال و جوايز ادبي نيز در چند سال اخير انجام شده است). اين مسئله شجاعت مسئولان نشر کتاب را طلب ميکند که در منظر و مرآي جامعه از نظرات نظارتي خود دفاع کنند و از ملامتها نهراسند. و البته بايد بر ادبيات و غموض آن وقوف داشته باشند و اگر اين وقوف و آن شجاعت را ندارند، بهتر که مسئله نظارت ادبي را به اهل آن بسپارند.
پانوشتها:
1- اسکارپيت، روبر (1376) .جامعه شناسي ادبيات. ترجمه مرتضي کتبي. تهران: سمت. ص 65.
2- ژيژاک، اسلاووي (1384) .هنر متعالي امر مبتذل: درباره بزرگراه گمشده ديويد لينچ. ترجمه مازيار اسلامي. تهران: ني. ص 21.