بازدید 6076

روایت دعایی از فراز و فرودهای روزنامه اطلاعات

اطلاعات اولین روزنامه‌ای بود که در همراهی با جنگ و هم‌سویی با فرماندهان و در مسیر خدمت‌رسانی صادقانه ویژه‌نامه جنگ را منتشر کرد. آقایان جلال رفیع، سیداحمد سام،عبدالعلی رضایی، احمد ستاری و حمیدرضا زاهدی از دوستانی بودند که اطلاعات جبهه را پایه‌گذاری کردند که نشریه ویژه‌ جبهه و مسائل جنگ بود که در جبهه‌ها و در بین رزمندگان توزیع می‌شد و شامل گزارش کار آن‌ها یا توصیه‌ها و مطالبی برای تقویت روحیه رزمندگان بود. البته در مواردی هم ممکن بود به دلیل ناآگاهی خطایی صورت بگیرد که تذکراتی داده می‌شد و صمیمانه می‌پذیرفتیم که انعکاس بیرونی نداشت.
کد خبر: ۱۷۴۹۱۴
تاریخ انتشار: ۱۳ تير ۱۳۹۰ - ۱۸:۳۰ 04 July 2011
تاریخ ایرانی نوشت:

طلبه جوانی که مسوول تایپ، تکثیر و توزیع ماهنامه «بعثت» بود که به مثابه ارگان روحانیون روشنفکر و مبارز حوزه علمیه قم ایفای نقش می‌کرد و چهره‌هایی چون ربانی شیرازی، باهنر، مصباح، علی حجتی کرمانی، خسروشاهی و هاشمی رفسنجانی در آن گرد آمده بودند، آیت‌الله خامنه‌ای از مشهد مقالاتی برای آن می‌فرستاد و آیت‌الله منتظری هم کمک‌های موثری برای چاپ نشریه می‌کرد، ۱۵ ماه پس از پیروزی انقلاب، مدیرمسوول دیرپا‌ترین روزنامه ایران شد که آن زمان ۵۴ سال بود که منتشر می‌شد؛ سیدمحمود دعایی که قبل از انقلاب صدایش از عراق در رادیو نهضت روحانیت شنیده می‌شد و پس از انقلاب سیمایش در عراق به عنوان سفیر ایران دیده می‌شد، وقتی پا به ساختمان روزنامه اطلاعات در خیابان خیام گذاشت حکم انتصابش را از امام گرفته بود و به اتاقی رفت که قبلا عباس مسعودی، موسس و مدیر روزنامه اطلاعات در آن می‌نشست؛ البته رفتن دعایی به این اتاق در طبقه چهارم ساختمان خیابان خیام به توصیه میرحسین موسوی بود که پیشنهاد داده بود مدیرمسوول روزنامه در نزدیک‌ترین اتاق به تحریریه بنشیند.

امروز دعایی ۷۰ ساله است و اطلاعات ۸۵ ساله؛ در گفت‌وگوی «تاریخ ایرانی» با دعایی فراز و فرودهای ۳۰ سال اخیر روزنامه اطلاعات که دعایی مسوول آن بوده، مرور شده که وی در آن خاطراتی از همکارانش بیان می‌کند، از شمس آل‌احمد تا غلامحسین صالحیار، از کیومرث صابری تا عطاالله مهاجرانی و از باستانی پاریزی و اسلامی ندوشن تا شهیدی. اطلاعات همراه با "اطلاع"، به "احترام" هم می‌اندیشد و در گفت‌وگو با دعایی کاملا عیان است که دغدغه وی رعایت حرمت افراد است، از شریعتی گرفته تا بازرگان، از مصدق تا دیگر بزرگان.
 
**
امام روز ۲۰ اردیبهشت ۵۹، در حکم انتصاب شما فرمودند که «جنابعالی را به سرپرستی روزنامه اطلاعات که مربوط به مستضعفین است، منصوب می‌نمایم.» منظور از روزنامه مستضعفین چه بود و چه تعریفی از آن داشتید؟

 

کیهان و اطلاعات، مؤسسات عظیم مطبوعاتی- فرهنگی بودند که در آغاز پیروزی انقلاب مصادره شدند و حکم مصادره‌شان را هم مرحوم آقای آذری قمی داده بود. سرپرستی مؤسساتی که مصادره می‌شدند برعهده بنیاد مستضعفان بود و به همین دلیل امام در حکمی که مرحمت فرمودند، تأکید کردند که روزنامه اطلاعات مربوط به مستضعفان است و باید در خدمت مستضعفان قرار بگیرد. پس از آن در مقطعی که آقای مهندس موسوی، سرپرستی بنیاد مستضعفان را برعهده داشتند، آقای دکتر خاتمی که وزیر ارشاد و در عین حال سرپرست کیهان بودند، پیشنهادی دادند که آقای مهندس موسوی آن پیشنهاد را به محضر حضرت امام برد و امام هم پذیرفتند که دو مؤسسه کیهان و اطلاعات به دلیل ماهیت فرهنگی‌شان از بنیاد جدا شوند و تابع رهبری باشند، به عبارتی زیرنظر مستقیم رهبری اداره شوند. امام پذیرفتند و از آن تاریخ اطلاعات و کیهان از بنیاد مستضعفان جدا شدند.

 

 

سال ۶۱-۶۲ بود؟

 

بله،‌‌ همان سال‌ها بود. چون به هر حال اموال مسعودی‌ و مصباح‌زاده (موسس و مدیر روزنامه‌های اطلاعات و کیهان) پس از مصادره در اختیار بنیاد مستضعفان قرار گرفت که شامل امتیاز و اداره دو نشریه بود که طبیعتاً یک کار فرهنگی صرف بود و پذیرفتند که زیرنظر مستقیم امام باشد و از آن موقع دیگر مؤسسات کیهان و اطلاعات از بنیاد مستضعفان منفک شد.

 

 

اولین مشکلی که ظاهراً شما با آن مواجه شدید انتخاب آقای شمس آل‌احمد به سردبیری بود.

 

اولین مشکل نه، اولین پدیده.

 

 

یعنی اعتراض به انتخاب شمس آل‌احمد هیچ اشکالی در روند کار ایجاد نکرد؟

 

نه. یک روز در اوایل کار، آقای شمس آل‌احمد به دیدن ما آمد و با صمیمیت و صفایی گفت اگر مشکلی داشتیم و نیاز به کمک و یاری بود، آمادگی دارند؛ طبیعتاً پدیده مثبت و خوشایندی بود، ما از حضور ایشان استقبال کردیم. نگرانی من در آن ایام این بود که ما بعد از پیروزی انقلاب متهم می‌شدیم که روحانیت در حال تصاحب تمامی مراکز قدرت و نهادهای فرهنگی است و عرصه بر سایر روشنفکران و دیگر اقشار که در جامعه نقشی داشتند، تنگ می‌شود. من برای پاسخگویی به این شبهه یا اتهام تصمیم گرفتم از آقای شمس آل‌احمد به عنوان سردبیر دعوت کنم که در روزنامه حضور پیدا کند. من به ایشان پیشنهاد دادم و ایشان پذیرا شد، بعد هم به حاج احمدآقا گفتم که من این طور به ذهنم رسیده و شما نظر امام را هم بگیرید. ایشان استقبال کرد و گفت پیشنهاد خوبی هست و حضور یک عنصر فرهنگی روشنفکر خوش‌نام و باسابقه‌ای مثل ایشان می‌تواند کمک و پاسخگوی بسیاری از شبهات باشد.

 

 

این نظر حاج احمدآقا بود؟

 

بله، نظر حاج احمدآقا بود، یعنی در واقع ایشان نظر را تأیید کرد و ما به اتفاق آقای شمس آل‌احمد رفتیم خدمت حضرت امام و حضرت امام حضوراً تأیید و ایشان را تشویق و از حضورشان قدردانی کردند و بالاخره آقای شمس آل‌احمد در مؤسسه مستقر شد. از‌‌‌ همان روزهای اول احساس کردم که ایشان یک حرکت روشنفکرانه یا حرکتی متفاوت با آنچه که فکر می‌کردیم، آغاز کرده است. اولاً آقای آل‌احمد یک تیم آورد و آن را مستقر کرد، این تیم بعداً با خود ایشان هم دچار اختلاف شد؛ از افرادی که آقای آل‌احمد به اطلاعات آورد یکی آقای علی دهباشی بود، دیگری چنگیزی که از دوستان سابق ایشان و از سه جهانی‌ها (مائوئیست) بود. ما ابتدای کار که در روزنامه اطلاعات مستقر شدیم، از مرحوم شهید بهشتی و از مقام معظم رهبری که آن موقع در حزب جمهوری اسلامی مسئولیت سیاسی داشتند، کمک گرفتیم و با راهنمایی آقای مهندس موسوی و به پیشنهاد مرحوم آقای بهشتی، نیروهایی به کمک ما آمده بودند؛ دیدیم که آقای آل‌احمد عرصه را بر آن‌ها تنگ می‌کند. اقداماتی که انجام شد با روندی که ما از ابتدای کار آغاز کرده بودیم، منافات داشت.

 

 

منظور شما از این روند، ترکیب نیرو‌ها بود یا خط مشی روزنامه؟

 

در ابتدا که مرحوم حاج احمدآقا با من تماس گرفت و گفت که امام فرمودند شما به مؤسسه اطلاعات بروید، پیشنهاد کرد که من با حکم آقای بنی‌صدر به روزنامه اطلاعات بروم که من به ایشان گفتم من حکم آقای بنی‌صدر را نمی‌پذیرم، من از اول هم گفتم طلبه‌ای هستم تابع آقا و اگر امریه و حکم ایشان نباشد، من به اطلاعات نمی‌روم. ایشان گفت که ما حکم امام را هم برای شما خواهیم گرفت، منتها الان مصلحتی اقتضا می‌کند که شما با حکم بنی‌صدر به روزنامه اطلاعات بروید؛ ایشان آن مصلحت را هم شرح داد. من گفتم که تنها با حکم ایشان (بنی‌صدر) نمی‌روم، حکم حضرت امام را هم می‌خواهم. ایشان گفت بسیار خوب ما آن حکم را هم به شما می‌دهیم، ولی اجازه بدهید که اول بنی‌صدر به شما حکم بدهد، من هم موافقت کردم. پس از آن به ایشان گفتم که من سال‌ها ایران نبودم، وقتی هم که ایران بودم، تهران نبودم، قم یا کرمان بودم، ۱۱ سال هم که در خدمت خودتان نجف بودم، هیچ آشنایی با فضای فرهنگی، مسائل مربوط به پایتخت و این‌ها ندارم و مؤسسه بزرگی مثل اطلاعات را که به من واگذار می‌کنید، احتیاج به یک سری نیرو‌ها و کادرهایی دارد که طبیعتاً من این نیرو‌ها را از طریق مراجعه به آقای بهشتی، آقای خامنه‌ای، آقای هاشمی رفسنجانی تامین خواهم کرد. بعدا شما اعتراض نکنید که من با حکم بنی‌صدر به اطلاعات رفتم و اینگونه آن را اداره می‌‌کنم. گفت نه اشکال ندارد، شما با هر کسی می‌خواهید تماس بگیرید، اشکال ندارد.

 

من ابتدای کار خدمت مرحوم آقای شهید بهشتی - خدا رحمتشان کند- رفتم و به ایشان گفتم که چنین پیشنهادی به من شده و من هم تأکید کردم که از طریق شما و یاران شما نیرو ‌می‌گیرم و کمک دریافت می‌کنم. ایشان هم استقبال کردند و به من گفتند من کسی را به شما معرفی می‌کنم که راهنمایی‌های اولیه را در اختیارتان می‌گذارد و ما هم نیروهایی را پیشنهاد می‌دهیم که در اختیار شما قرار بگیرد که در قسمت‌های مختلف روزنامه آن‌ها را به کار بگمارید. آقای بهشتی وقت ملاقات گرفتند که من با نماینده ایشان در ساختمان هیات رئیسه مجلس شورای اسلامی،‌ که ساختمان سابق مجلس سنای بود، ملاقات کنم. نماینده ایشان آقای مهندس موسوی بود، آن موقع ایشان سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بودند. ایشان آمدند و یک سری توصیه‌های خوبی به من کردند. یکی از توصیه‌هایشان این بود که شما سعی کنید به عنوان مسئول روزنامه، در محیط تحریریه جایی برای خودتان تعیین کنید، اتاقکی که اشراف داشته باشد، یا اگر امکان‌پذیر نبود در نزدیک‌ترین مکان به تحریریه دفتر بگیرید که همیشه بر تحریریه اشراف داشته باشید و مراجعه به شما آسان باشد. تحریریه در ساختمان سابق روزنامه اطلاعات در خیابان خیام، در طبقه چهارم بود، من هم نزدیک‌ترین اتاق را به تحریریه در طبقه چهارم انتخاب کردم که تصادفاً اتاق خود مرحوم مسعودی بود. مدیریت فنی و اداری و مالی مؤسسه هم در طبقات هفتم و هشتم بود. آقای آل‌احمد به من گفت شما مقامتان خیلی بالا است، شما الان به عنوان نماینده ولی فقیه هستید و رهبر انقلاب شما را انتخاب کردند، جای شما اینجا کوچک است، شما به طبقه هشتم بروید. من دیدم دقیقاً آنچه که را که آقای مهندس موسوی تأکید داشت، ایشان به عکس عمل می‌کند و می‌خواهد ما را از فضای تحریریه و از اشراف بر مسائل تحریریه دور کند، من البته نپذیرفتم. به هر حال ایشان قدم به قدم جلو آمدند و در تماس با برخی نیروهایی که قبل از انقلاب با مؤسسه ارتباطاتی داشتند و از مؤسسه رفته یا به دلایلی فاصله گرفته بودند، سعی در جذب آن‌ها داشت؛ مثلا با تاراجی تماس گرفته و او را از فرانسه جذب کرده بود که به تهران بیاید و همچنین با دفتر آقای بنی‌صدر هماهنگی‌هایی کرده بودند که مصاحبه‌های ویژه‌ای با او داشته باشند. تاراجی رفته بود تا مصاحبه جنجالی با بنی‌صدر بکند.

 

ما متوجه شدیم و قدم به قدم مانع برخی پنهان‌کاری‌هایی شدیم که با یک جهت‌گیری سیاسی خاص دنبال می‌شد. بتدریج آقای شمس آل‌احمد هم متوجه شد فضایی را که می‌خواهد با ابتکار خودش و با ارتباط‌گیری ویژه‌ای با بعضی کانون‌ها ایجاد کند، صددرصد عملی نیست، بنابراین حضورش را کمرنگ کرد و دیگر نیامد. جالب اینجاست که ابتدای دعوت از ایشان برای سردبیری، ما با عکس‌العمل‌های خیلی منفی برخی محافل سیاسی مواجه شدیم. یادم هست که در مجلس، آقای صباغیان از اعضای نهضت آزادی به من گفت که تو مگر این آدم را نمی‌‌شناسی؟ این آدم اعتیاد به یک سری مسائل دارد، یک سری آلودگی‌های نوشیدنی دارد، تو چگونه چنین فردی را دعوت می‌کنی که بیاید به عنوان سردبیر روزنامه‌ای که نماینده ولی فقیه مسوول آن است، حضور داشته باشد؟ که البته من استدلال‌هایی داشتم و گفتم آن مواردی که شما به ایشان نسبت می‌دهید، برای من ثابت نشده و ندیدم و بر فرض هم باشد، مربوط به گذشته بوده، خب طبیعتاً الان ایشان در خدمت انقلاب و عضو شورای انقلاب فرهنگی و به هرحال عنصر مطرحی هستند و سابقه خوبی دارند و وابسته به یک خانواده اصیل و نجیبی هستند که ما به شایستگی می‌شناسیم و برادرشان جلال حق بزرگی به گردن جامعه و فرهنگ این کشور دارد و حق نیست که ما نسبت به ایشان این طور فکر کنیم. اما مقدّر چنین شد که آقای شمس آل‌احمد کناره‌گیری خود از اطلاعات را در روزنامه «میزان» ارگان نهضت آزادی اعلام کرد. در روزنامه میزان مطلبی منتشر شده بود به قلم آقای آل‌احمد که نوشته بود از این به بعد اگر محسّناتی در اطلاعات هست را به پای من نگذارید، من دیگر در روزنامه اطلاعات نیستم.

 

 

فقط هم محسّنات را گفته بودند؟

 

بله، گفتند محسّناتش را به پای من نگذارید؛ با یک تعبیر زیبای روشنفکرانه‌ای. به هر حال این جریان آقای آل‌احمد بود که شما فرمودید. البته آل‌احمد بعد از سقوط بنی‌صدر و ماجراهایی که پیش آمد، حالت سرخوردگی تلخی پیدا کرد، یعنی تقریباً از سیاستی که انتخاب کرده و به شکست انجامیده بود، احساس شرم‌گونه‌ای داشت، احساس گناهی در خودش می‌کرد که راهی را رفته که سرانجامش این شده و در مقابل احسانی که به او شده جفایی کرده است. او مدتی حالت انزواگونه‌ای را به خودش تحمیل کرده بود، بعد هم به من مراجعه‌ کرد و گفت که من در انقلاب فرهنگی یکی از پیشنهاداتم این بود که با سفر به کشورهایی که انقلاب کرده‌اند یک سری تحقیقات میدانی داشته باشیم و گزارشاتی را از نزدیک تهیه کنیم و برای مسئولینی که طرح‌های فرهنگی و انقلابی دارند، عرضه کنیم. پیشنهادش این بود که به کوبا و نیکاراگوئه برود و در آنجا با انقلابیون صحبت‌هایی داشته باشد و دستاوردهای آن‌ها را از نزدیک ببیند و در ایران عرضه کند. بعد هم گفت من آمادگی دارم، دلم می‌خواهد بروم آنجا که من هم استقبال کردم و گفتم یک عنصر صاحب‌نام این چنینی که حال به هر دلیلی سرخورده شده بوده و از آنچه که رخ داده پشیمان است و الان آمادگی دارد که خدمتی بکند، چرا ما همکاری نکنیم؟ من تصادفاً در مجلسی که بزرگان نظام هم حضور داشتند، این مسئله را مطرح کردم. ماه رمضان بود، آقای فخرالدین حجازی هر ماه رمضان یک روز افطار می‌داد و چون منزلش از خانه‌های اطراف مجلس بود که به او واگذار شده بود، رئیس‌جمهور و رئیس مجلس و نخست‌وزیر وقت و بعضی از وزرا و نمایندگان تهران را هم دعوت می‌کرد. در آن جلسه من هم به عنوان نماینده تهران حضور داشتم و در حضور مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس‌جمهور بودند و آقای هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس، آقای موسوی اردبیلی رئیس قوه قضاییه و آقای مهندس موسوی نخست‌وزیر گفتم که آقای شمس آل‌احمد که می‌شناسید، چنین پیشنهادی داده و اعلام آمادگی کرده که به کشورهای آمریکای لاتین برود، هم گردش کند، هم تحقیق و یک سری گزارشاتی بیاورد و در خدمت باشد. همه استقبال کردند منتها گفتند خوب است که شما به عنوان یک مؤسسه مطبوعاتی جدا از دولت از این طرح پشتیبانی کنید که به اصطلاح این حرکت دولتی تلقی نشود. من هم استقبال کردم و به آقای آل‌احمد گفتم که ما این آمادگی را داریم که شما را به آمریکای لاتین بفرستیم. برایش پاسپورت تهیه کردیم و بلیط هواپیما گرفتیم.

 

تصادفاً‌‌‌ همان ایام کنفرانسی در کوبا، به پیشنهاد کاسترو برگزار می‌شد که از کشورهای جهان سوم و به خصوص از کشورهای آمریکای لاتین و از کلیه خبرنگاران روزنامه‌های رسمی جهان هم دعوت کرده بودند که در این کنفرانس حضور داشته باشند. پیشنهاد کاسترو این بود که کشورهای مدیون به آمریکا و اروپا، به اصطلاح مدیون به امپریالیسم، بدهی‌هایشان را نپردازند و اعتقاد داشت که کشورهای مدیون (مقروض) اگر متفقاً چنین اقدامی انجام دهند، کشورهای امپریالیستی هم نمی‌توانند کاری بکنند. از ایران از دو روزنامه دعوت کرده بودند که برای شرکت در این کنفرانس نماینده بفرستند، یکی از اطلاعات و دیگری تهران تایمز. از اطلاعات به عنوان نماینده آقای آل‌احمد را معرفی کردیم، برایش هم ویزای کوبا و بلیط هم گرفتیم تا با پرواز تهران- مادرید و مادرید- هاوانا راهی کوبا شوند. صبح زود بود که آقای شمس آل‌احمد را با اتومبیل به فرودگاه بردیم، من هم همراهشان رفتم. از بخش‌های مختلف گمرک رد شدیم، در گیت نهایی که بعد از آن می‌رفتند تا سوار هواپیما شوند، چمدان همراه ایشان را باز ‌کردند. من آنجا پدیده زیبایی را دیدم، ایشان در چمدانش یک جلد کلام‌الله جیبی گذاشته بود که همراهش باشد، تا هم تیمن و تبرک باشد و هم گاهی مطالعه و قرائت کند. آن ایام کشور در تنگنای شدید مالی بود و مشکلات ارزی جدی داشت و ارزی که به مسافرین اختصاص می‌دادند خیلی محدود بود. من مقداری ارز جدای از آنچه در گذرنامه قید شده بود را در پاکت گذاشته بودم، وقتی که چمدان ایشان را پس از بازرسی ‌خواستند ببندند، من آن پاکت را داخل چمدان گذاشتم، ماموری هم که چمدان‌ها را نگاه می‌کرد، حرمت گذاشت و نپرسید که این پاکت چیست. در چمدان را بستیم و تحویل آقای شمس دادیم و رفت سوار هواپیما شد. منتها در آن سفر، پلیس گذرنامه اسپانیا در فرودگاه یک حرکت سیاسی انجام داد و چون می‌دانست مسافرینی که عازم هاوانا هستند، اکثراً خبرنگارانی هستند که از مطبوعات مختلف جهان برای شرکت در آن سمینار می‌روند، در فرودگاه گذرنامه آقای موسویان از روزنامه تهران تایمز و آقای شمس آل‌احمد را مخفی کرد، زمانی که این‌ها می‌خواستند حرکت کنند، پلیس گذرنامه گفت گذرنامه شما گم شده است. دو ساعت این گذرنامه‌ها مفقود بود تا اینکه پرواز انجام شد و بعد از آن گفتند گذرنامه‌ها پیدا شده است، یعنی در حقیقت گذرنامه‌های آن‌ها را مخفی کرده بودند که نتوانند به آن پرواز برسند و طبیعتاً اگر از آن پرواز جا می‌ماندند، دیگر به آن سمینار نمی‌رسیدند، چون پرواز بعدی دو، سه روز بعد بود و سمینار هم تمام می‌شد و عملاً این‌ها به آن کنفرانس نرسیدند و برگشتند تهران.

 

 

همسفر آل‌احمد از تهران تایمز، حسین موسویان بود؟

 

بله، آن موقع ایشان تهران تایمز بود و خیلی هم همراه خوبی برای آقای آل‌احمد بود، هم زبان می‌دانست، هم فهمیده و صمیمی بود و برای آقای آل‌احمد خیلی هم کمک ‌حال بود. آقای آل‌احمد گرچه به آن سفر نرسید ولی برایش تجربه‌ای شد، وقتی برگشت به من گفت من باور نمی‌کردم که آقای ری‌شهری به من اجازه خروج از کشور بدهد، دیدم نه مسئله‌ای نیست و این نظام به قدری نجیب هست که نه تنها مسئولینش اجازه خروج به من می‌دهند، بلکه عالی‌ترین مقام روحانی مطبوعاتی که نماینده رهبری هست، می‌آید تا پای پرواز من را یاری می‌کند که مشکلی پیش نیاید. او تقریباً مدیون این حرکت و شرمنده این همراهی و هماهنگی شده بود تا اینکه بعداً ویزای نیکاراگوئه و ویزای کوبا را هم گرفت و با یک پرواز دیگر خودش مستقلاً رفت؛ اول بنا بود سه ماهه برود، بعد تمدید کرد ۶ ماه طول کشید، شاید هم بیشتر از ۶ ماه. بعد هم از آنجا تماس گرفت یا تلگراف فرستاد که من مشکل مالی پیدا کردم. من به آقای خاتمی که آن موقع وزیر ارشاد بودند، گفتم و ایشان مبلغی ارزی فراهم کردند که برای آقای آل‌احمد فرستادند که از طریق سفارت در اختیارش قرار گرفت؛ سفر خوبی بود و پس از بازگشت سفرنامه خوبی هم نوشت که منتشر شد. این ماجرای اولین سردبیر روزنامه ما بود که البته در واقع سردبیر اصلی روزنامه را آقای مهندس موسوی پیشنهاد داده بودند که آقای سعید اسماعیلی از نیروهای خوب روزنامه جمهوری اسلامی بود؛ آقای موسوی چند نفر دیگر را هم پیشنهاد کردند، مرحوم آقای بهشتی هم نیروهایی را از روابط عمومی شورای انقلاب پیشنهاد دادند مثل آقای جواد مظفر، آقای اَلتَک (که نام خانوادگی‌شان را به «عباسی‌نژاد» تغییر دادند) و...

 

 

آقای ناصر نوبری هم که به اطلاعات هفتگی رفت، جزو همین جمع بود؟

 

بله، آقای نوبری بود که به اطلاعات هفتگی رفت، آقای جواد مظفر مدیر شد، آقای التک در کارگزینی مسئولیت پذیرفت، آقای رحیمی به دنیای ورزش رفت، بهرام قاسمی هم عضو شورای سردبیری شد، حاتم قادری به اطلاعات جوانان رفت. آقای سعید اسماعیلی هم سردبیر بود که وقتی آقای آل‌احمد آمد، دایره را بر ایشان تنگ کرد، چنانکه آقای چنگیزی را معاون سردبیر کرد.

 

 

چطور شد شما مدتی به روزنامه کیهان رفتید؟ امام بلافاصله پس از کناره‌گیری دکتر ابراهیم یزدی از روزنامه کیهان، سیدمحمد خاتمی را بجای ایشان به عنوان سرپرست روزنامه منصوب کردند، در این فاصله چه عاملی موجب شد شما بطور موقت سرپرستی کیهان را برعهده بگیرید؟

 

آقای خاتمی در زمانی که امام طی حکمی ایشان را به سرپرستی روزنامه کیهان منصوب فرمودند، در آلمان بودند؛ ایشان آن موقع نماینده مجلس بود و از طرف مرحوم رجایی برای انجام مأموریتی به آلمان رفته بود. آقای خاتمی از آلمان به من تلگراف زد و دفتر امام نیز از طرف رهبر انقلاب به من پیغام دادند که تا آمدن آقای خاتمی من سرپرستی کیهان را برعهده بگیرم. من رفتم و در دفتر سرپرستی کیهان مستقر شدم. آقای دکتر یزدی که از کیهان رفت، همکارانی که با ایشان آمده بودند هم به احترام ایشان روزنامه را ترک کردند و کیهان احتیاج به نیرو داشت. من تیمی را از روزنامه اطلاعات به کیهان بردم؛ آقایان محمود شمس‌الواعظین، محمدی و هاشمی (که او را برای انتشار هفته‌نامه عربی اطلاعات انتخاب کرده بودم) برای انتشار کیهان عربی، شعبان شهیدی برای انتشار کیهان انگلیسی و سعید اسماعیلی به عنوان سردبیر همراه من به کیهان آمدند. ما حدود یک ماه در کیهان بودیم تا اینکه آقای خاتمی برگشتند و نیروهایی که ما برده بودیم را هم پس ندادند (با خنده). من البته به شوخی گفتم که اگر شما به من به عنوان اندیکاتورنویس دفترتان احتیاج داشته باشید، با کمال احترام می‌آیم می‌نشینم و در خدمتتان هستم. حساسیت‌هایی هم آن موقع بروز کرد و ما هم اقدامات خوبی در مقابل این حساسیت انجام دادیم که خیلی زیبا به یادگار ماند؛ و آن این بود که معمولاً مسئول توزیع روزنامه، همه روزه گزارشی از وضع تیراژ را به سرپرست و مسئول روزنامه گزارش می‌دهد و با هماهنگی با سرپرست روزنامه، تیراژ روز بعد را تعیین می‌کنند یا‌‌‌ همان تیراژ حفظ می‌شود. یک روز سرپرست توزیع روزنامه کیهان با حالتی تحمیل شده که نشان از عدم رضایت داشت به دفتر من آمد و پاکت سربسته‌ای به من داد. گفتم این پاکت چیست؟ گفت که این صورت وضعیت توزیع ما و پیشنهاد تیراژ است. چون می‌دانستم که دو مؤسسه کیهان و اطلاعات از گذشته دور با هم رقیب بودند و به هیچ وجه هر دو روزنامه آمادگی نداشتند که راز پنهان هم را بدانند و این فرد هم به عنوان عضو اصلی کیهان، ناگزیر شده که چنین گزارشی را به مسئولی ارائه کند که او سرپرست اطلاعات هم هست و با نارضایتی و ناخشنودی این کار را انجام می‌دهد، بنابراین به او با احترام گفتم اولاً من تشکر می‌کنم از اینکه شما به من اعتماد کردید، اما من درخواست می‌کنم این پاکت را شما همین طور تا روزی که آقای دکتر خاتمی تشریف می‌آورند، سربسته نگه دارید و ایشان که آمدند در اختیارشان بگذارید. من به خودم اجازه نمی‌دهم از آنچه که دوستان کیهانی راضی نیستند اطلاع کسب کنم. مسوول توزیع روزنامه کیهان به قدری خوشحال شد که من را در آغوش گرفت و گفت من فکر نمی‌کردم که شما این قدر محبت داشته باشید و با دوستان صمیمی باشید. من سعی کردم که به عنوان عنصری که موقتاً در آنجا هستم، خدای نکرده هیچ گونه سوءاستفاده‌ای از حضورم نکنم و عملی انجام نشود که به غرور دوستان کیهانی و حساسیت‌هایی که آن‌ها داشتند، خدشه‌ای وارد شود.

 

 

چه شد که از مرحوم غلامحسین صالحیار دعوت کردید؟ ایشان به سراغ شما آمدند یا شما پی ایشان فرستادید؟

 

صالحیار سردبیر قدیمی روزنامه اطلاعات قبل از انقلاب بود؛ یک روز ایشان به من مراجعه کرد و گله داشت و گفت امثال ما که در گذشته در اطلاعات نقشی داشتیم، دیگر در رسانه‌های بعد از انقلاب نمی‌توانیم امکان حضور داشته باشیم، آخر این چه آزادی هست؟ من به ایشان گفتم خب شما چه می‌خواهید بنویسید که الان مانع آن هستند؟ گفت مثلاً من می‌خواهم که جریان تیتر شاه رفت و امام آمد و جریان پیروزی انقلاب که ما در اطلاعات بودیم را شرح دهم. گفتم بنویسید، ببینید ما چاپ می‌کنیم یا نه. ایشان بطور کامل نوشت، البته با‌ برجسته کردن نقش خود و همگنانش که در اطلاعات آن موقع نقشی داشتند و حتی از نقشی که آن ایام نوری‌زاده در اطلاعات داشته هم یاد کرد. ما این مطلب ایشان را با عکس خودش و به تمامه در اطلاعات چاپ کردیم، گفتیم خب تا به حال چه کسی مانع شما شده بود؟ شما بیرون گود نشستید و می‌گویید که به ما اجازه نمی‌دهند بنویسیم و نمی‌نویسید، خب حالا نوشتید و این هم نمونه‌اش چاپ شد. بعد از ۶ ماه ابراز آمادگی کرد که بیاید نوعی همکاری کند. چون در کار ترجمه تبحّر داشت، گفتیم در سرویس خارجی از وجودشان استفاده شود، گاهی هم ترجمه‌هایی می‌کرد. بعد از مدتی ایشان پیشنهاد داد که من می‌خواهم اگر اجازه بدهید یک اطلاعات دیگری را در کنار این اطلاعات منتشر کنم. گفتم خب اینکه نمی‌شود دو تا اطلاعات با هم دربیاید، آنچه که شما می‌خواهید عرضه کنید بدهید ما ببینیم چه پیش می‌آید که پس از آن ضمیمه اطلاعات را منتشر کردیم و از‌‌‌ همان موقع ایشان در ضمیمه اطلاعات گاهی مطالبی را ترجمه می‌کرد و تا اواخر حیاتشان که ایشان بیمار شد و دیگر نتوانست بیاید، در اطلاعات فعال بود.

 

 

در دوره جنگ تحمیلی چنانکه از خاطرات آقای هاشمی یا افراد دیگر پیداست، نشانه‌هایی از گله و نارضایتی مسوولان از برخی روزنامه‌ها در انعکاس اخبار جنگ دیده می‌شود که از شاخص‌ترین موارد آن ممانعت از توزیع روزنامه رسالت در جبهه‌ها بود؛ ولی از روزنامه اطلاعات در سال‌های جنگ هیچ نوع گلایه و شکوه‌ای نبود، آیا شما سیاست خاصی در دوره جنگ داشتید؟ یعنی همراهی با دولت منجر به تأیید کامل سیاست‌های اجرایی و نظامی ‌شد؟

 

روزنامه اطلاعات خود را از نظام و دولت جدا نمی‌دانست، من‌‌‌ همان ایام نماینده مجلس شورای اسلامی هم بودم و به بسیاری از مسائل، حساسیت‌ها و رخداد‌هایی که در مجلس مطرح بود و منعکس می‌شد، وقوف داشتم. اینگونه نبود که ما با آنچه در کشور می‌گذرد، بیگانه باشیم. امکان داشت بعضی سیاست‌های نظامی یا پیامدهای آن، حال چه موفقیت بود و یا شکست، چه توقف بود یا پیشرفت، برای همه قابل بازگویی نباشد و صرفاً فرماندهان و فرماندهی کل یا نماینده فرماندهی کل از آن اطلاع داشتند، اما اصل خیرخواهی و همراهی و وابستگی صادقانه به نظام اقتضا می‌کرد که آنچه که به ضرر کشور است و تبعات منفی و سویی دارد انعکاس پیدا نکند. دوستان ما که در اطلاعات بودند، چه سردبیری، چه دبیران مختلف، چه خبرنگاران ویژه‌ای که به هر حال اعزام می‌شدند و حضور داشتند، از این ویژگی‌ها مستثنا نبودند؛ همه آن‌ها دلبسته، متعهد و علاقه‌مند بودند. البته در مؤسسه عناصری بودند که ابتدا برای ما ناشناخته بودند و چه بسا از ناحیه آن‌ها تحرکاتی هم صورت می‌گرفت که خوشایند نبود، ولی به تدریج که ما از آن‌ها شناخت پیدا ‌کردیم و آگاه شدیم، مانع نفوذ و تحرک آن‌ها می‌شدیم. کما اینکه به خاطر دارم در جریان دستگیری کادر‌های حزب توده، در مؤسسه اطلاعات وابستگان کلیدی این حزب شناسایی، بازداشت و محاکمه شدند، که البته تعدادشان اندک بود و حضور چشمگیری نداشتند. در اطلاعات سه عنصر متعلق به حزب توده بودند که یکی از آن‌ها در سرویس اقتصادی بود، دیگری در مجله جوانان و یکی هم در سرویس گزارش که ظاهراً موفق به فرار شد و بعداً شنیدیم که مسئول حزبی ناخدا افضلی بوده، یعنی رده‌اش بالا بود و به افغانستان و پس از آن به اروپا رفت. البته تعداد عناصر متعلق به حزب توده در روزنامه‌های دیگر بیشتر بود، اما غیر از این‌ها افراد دیگری نبودند که ما نگران حضورشان در مؤسسه باشیم.

 

اطلاعات اولین روزنامه‌ای بود که در همراهی با جنگ و هم‌سویی با فرماندهان و در مسیر خدمت‌رسانی صادقانه ویژه‌نامه جنگ را منتشر کرد. آقایان جلال رفیع، سیداحمد سام،عبدالعلی رضایی، احمد ستاری و حمیدرضا زاهدی از دوستانی بودند که اطلاعات جبهه را پایه‌گذاری کردند که نشریه ویژه‌ جبهه و مسائل جنگ بود که در جبهه‌ها و در بین رزمندگان توزیع می‌شد و شامل گزارش کار آن‌ها یا توصیه‌ها و مطالبی برای تقویت روحیه رزمندگان بود. البته در مواردی هم ممکن بود به دلیل ناآگاهی خطایی صورت بگیرد که تذکراتی داده می‌شد و صمیمانه می‌پذیرفتیم که انعکاس بیرونی نداشت.

 

 

تا سال ۷۶ فضای خاصی بر مطبوعات حاکم بود و پس از دوم خرداد با ورود روزنامه‌هایی با سبک و سیاق جدید، طبع و شاید تا حدی ذائقه روزنامه‌خوان‌های ما تغییر کرد. اطلاعات در سال ۷۶ با وجود التهابات مختلفی که آقای خاتمی به «هر ۹ روز یک بحران» تعبیر کردند و آن فضای سیاسی، توانست مشی معتدل خود را همچنان حفظ کند و سیاق سابق را ادامه دهد؛ آیا این رویه به تیراژ ضربه نزد؟ چرا که نقل قولی هست که در منابع مختلف آمده که فرمودید «احتیاج نیست همه حوادث را به اطلاع مردم رساند، وقتی حکم به مرحله نهایی رسید، آن موقع حق مردم است که مطلع شوند. همچنان که از دادگاه کرباسچی به عمد حتی یک کلمه در اطلاعات چاپ نشد تا زمانی که نتیجه مشخص شود.» این گفته شماست؟ و آیا در فضای تعدد و تنوع مطبوعات چنین رویه‌ای تغییری در اقبال عمومی به اطلاعات ایجاد نکرد؟

 

بله، من این مطلب را در مصاحبه با «شرق» گفته بودم که البته خبرنگار آن خیلی این منطق را برنتابیده بود. (با خنده) به هر حال این اعتقاد ما بود. نمی‌خواهم بگویم که ما هیچ وقت در اطلاعات هیچ خطایی انجام ندادیم، نه، ما در اطلاعات بطور ناخودآگاه بی‌حرمتی‌هایی به بعضی از شخصیت‌ها کردیم ولی آن قدر صداقت داشتیم که وقتی پی بردیم، به شایستگی جبران کردیم. مثلاً من خاطرم هست یک مطلبی را یکی از دوستان سازمان تبلیغات اسلامی علیه شخصیت‌هایی مِن‌جمله مرحوم دکتر محمدامین ریاحی نوشته بود که در اطلاعات چاپ شد. مرحوم آقای ریاحی پاسخی داده بود و باور نمی‌کرد که پاسخش به تمامه و به زیبایی در اطلاعات چاپ ‌شود؛ ما وقتی این پاسخ را خواندیم، احساس درد و عذاب وجدان کردیم، گفتیم ما به یک عنصر فرهنگی فرهیخته و بی‌گناه جسارت کردیم، هر چند مطلب شخصیتی که به او اعتماد داشتیم را انعکاس دادیم، ولی وظیفه داشتیم که آن را جبران کنیم و در جبرانش عذرخواهی کردیم و متن کامل پاسخ آقای ریاحی را که خیلی تلخ و با گزندگی و آزردگی ویژه‌ای نوشته شده بود، منتشر کردیم که البته حق ایشان بود. ما آن را بطور کامل منعکس و عذرخواهی کردیم و بعد هم اعلام آمادگی کردیم که اگر باز هم ایشان مطلبی را در دفاع از خود و همگنانشان داشته باشند، منعکس می‌کنیم که خود همین پدیده باعث یک ارتباط صمیمی و گرمی بین ما و ایشان و برخی از همگنان ایشان شد. من در مجلس بزرگداشت ریاحی که پس از درگذشت ایشان در دایره‌المعارف بزرگ اسلامی برگزار شد، این‌ موضوع را مطرح کردم.

 

به دلیل همین حرمت‌گذاری به حیثیت و شخصیت افراد و آمادگی جبران هر نوع خطایی، ما با مراجعاتی مواجه شدیم که این مراجعات فقط به ما می‌شد. جمعی از بلندپایگان فرهنگی و ادبی کشور که به دلایلی منزوی شده بودند و در هیچ رسانه‌ای حضور نداشتند، نه اینکه به آن‌ها مجال ندهند بلکه خودشان نمی‌پذیرفتند، به ما مراجعه کردند؛ مثلاً فرض کنید مرحوم دکتر سیدجعفر شهیدی اگر بنا داشت مطلبی را چاپ کند یا حضور فرهنگی و فکری و قلمی در جامعه داشته باشد، اول به ما مراجعه می‌کرد و مطلبش را در اختیار ما می‌گذاشت. آقای دکتر باستانی پاریزی بعد از مدتی خودداری از نوشتن هر نوع مطلبی در روزنامه‌ها، بالاخره تصمیم گرفت که هر وقت که مطالبی را قلمی و عرضه کرد، به روزنامه اطلاعات مرحمت کند، آقای دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن هم به همین صورت. این‌ها شخصیت‌هایی بودند که مشی اطلاعات و روش منطقی و مؤدبانه و همراه با نزاکت و حرمت‌گذاری آن را پذیرفته بودند و اگر مطلبی داشتند در اختیار اطلاعات می‌گذاشتند و کم نبودند شخصیت‌هایی که این موضوع را در نظر داشتند و به هر حال نوعی به ما مراجعه می‌کردند و در نتیجه اطلاعات شد خاستگاه و عرضه‌کننده مطالب، نقطه نظرات و دستاوردهای بسیاری از فرهیختگان نامی کشور که حاضر نبودند در جای دیگری اثرشان انعکاس پیدا کند. البته بعداً با وجود نشریات جدید و خط مشی‌های موجود در آن‌ها و محیط‌های مناسب دیگر، همین اشخاص حاضر شدند که مطالبشان را به آن نشریات هم بدهند، مثلاً آقای ندوشن در نشریات دیگری هم قلم زد یا آقای سیدجعفر شهیدی به نشریات دیگری هم مطلب داد یا آقای باستانی و... اما اول از همه با اطلاعات ارتباط داشتند و به دلیل انعکاس مطالب این قبیل افراد، اطلاعات در جامعه یک پایگاه ویژه و یک موقعیت ممتازی داشت که این موقعیت ممتاز با حضور نشریات متفاوت هیچ وقت متزلزل نشد و تا الان هم ادامه دارد.

 

در رابطه با حیثیت و آبروی افراد، بالاخره در جامعه پیش می‌آید که عده‌ای به دلایلی به دادگاه احضار می‌شوند و اتهامی وجود دارد که تا ثابت نشود جرم تلقی نمی‌شود، این واقعیتی است که شما نمونه‌اش را ذکر کردید که مسئله آقای کرباسچی بود. ما در مرحله بازجویی و بررسی اتهامات تا وقتی که ثابت و محرز نشده بود، به خودمان اجازه نمی‌دادیم که مطلبی را منعکس کنیم و حتی سؤال بازجو و پاسخ متهم که هنوز به نتیجه قطعی نرسیده و ‌قضاوت نهایی نشده بود را منعکس نمی‌کردیم. ما این مشی را تاکنون ادامه دادیم و جامعه از ما پذیرفته است. هر چند عده‌ای به دنبال خبرهای داغ حوادث هستند و دلشان می‌خواهد از همه ریز و بم حوادث و جریاناتی که اتفاق می‌افتد، مطلع شوند و البته یک حس کنجکاوی هم در جامعه وجود دارد و برخی نبود این نوع مطالب در اطلاعات را یک نوع کمبود تلقی می‌کنند، ولی همین که به تحلیل نهایی می‌رسند به ما احترام می‌گذارند و مشی ما را منطقی، خداپسندانه و سالم می‌دانند.

 

 

در کنار این بزرگانی که فرمودید و نام بردید همچون آقای باستانی پاریزی و اسلامی ندوشن و شهیدی، اطلاعات معرف و جایگاه طرح برخی چهره‌ها بود که سبک جدیدی در روزنامه‌نگاری ایجاد کردند که یک نمونه‌اش مرحوم آقای صابری بودند که اطلاعات این فضا را به ایشان داد. این ریسکی که شما کردید که این روزنامه با این خط مشی بیاید و چنین مجال طنزی در اختیار ایشان قرار دهد، آن هم در شرایطی که طنز در مطبوعات ما کمرنگ بود، یا مثلاً حضور آقای عطاالله مهاجرانی و انتشار یادداشت «مذاکره مستقیم» ایشان، به نوعی عرضه چهره‌های نو و نگاه‌های نوینی در زمانه خود بود. اطلاعات با آن خط مشی چگونه و با چه هدفی این مسیر را انتخاب کرد و پی گرفت؟

 

آقای صابری عنصر فرهنگی شناخته شده‌ای بود که در بحرانی‌ترین لحظات نظام جمهوری اسلامی ایران خدمت کرد. مرحوم رجایی وقتی نخست‌وزیر شد، شرایط خیلی تلخ و سختی بر ایشان می‌گذشت، بنی‌صدر و دوستانش ایشان را بایکوت و تحقیر می‌کردند و طبیعتاً مایل نبودند که ایشان در برنامه‌هایش موفق شود و کسانی که در آن فضا آمدند و بازوی مرحوم رجایی را گرفتند و کنار ایشان به عنوان مشاور، یاور و کمک‌ حال سینه سپر کردند و از اعتبار و آبرویشان مایه گذاشتند، افراد ارزشمندی بودند. یکی از آن‌ها مرحوم صابری بود که با مرحوم رجایی ارتباطات دیرینه‌ای داشت و در آن بحران‌ها در کنار رجایی ایستاد، مشاور ایشان بود و متن پاسخ‌ بسیاری از تلگرافاتی که رجایی پیشنهاد می‌داد را تهیه می‌کرد. خاطرم هست که ایشان یک روز به من گفت که آقای رجایی مچ من را گرفته، گفته که آقای صابری بیا که من یک مطلب جدیدی برایت دارم. آن مطلب درباره پاسخ به پیام فرانسوا میتران، رئیس جمهور فرانسه بود که به آقای رجایی تبریک گفته بود و مرحوم رجایی پاسخ خیلی تلخی داده بود، پاسخ دیپلماتیک نبود، یک پاسخ انقلابی بود و وقتی که مرحوم رجایی به ملاقات امام رفته بود، امام به ایشان خرده گرفته بودند که شما خوب بود که در پاسخ رئیس‌جمهور فرانسه، یک پاسخ منطقی و صمیمی و دیپلماتیک می‌دادید؛ این پاسخ انقلابی در شأن شما نبود. این طور مطالب را اگر ضرورت داشته باشد بیان شود، ما‌ خواهیم گفت ولی شما به عنوان یک مقام اجرایی و مسئول، خوب بود که با یک منطق ملایم و دیپلماتیک و صمیمی پاسخ می‌دادید، و چون آن پاسخ را آقای کیومرث صابری تهیه کرده بود، ایشان آمد و پیغام امام را به ایشان رساند و ایشان را متنبّه کرد که شما از این به بعد مواظب باشید که مشی امام جداست و ما باید راه دیگری را در پاسخگویی به مسائل دیپلماتیک دنبال کنیم.

 

صابری کسی بود که به رجایی مشورت می‌داد. بعد از مرحوم رجایی هم مشاور مقام معظم رهبری در دوران ریاست جمهوری‌ شد. یعنی عنصر شناخته شده و قابل اعتمادی بود و البته توانایی بسیاری در پرداختن به مسائل طنز داشت. سابقه همکاری با مجله «توفیق» را داشت و نمونه کارش هم در نشریه بعثه حج عرضه شده بود. بعثه مقام معظم رهبری در ایام حج نشریه‌ای را بطور روزانه تدارک می‌دید که‌‌‌ همان جا تهیه و بین حجاج توزیع می‌شد که اخبار و رهنمودهایی در اختیار حجاج قرار می‌داد. آقای صابری‌ در آن نشریه ستونی داشت به عنوان «جعفر آقا»؛ و در آن ستون مطالبی می‌نوشت که خیلی جالب بود، طوریکه حجاج وقتی نشریه را ورق می‌زدند اولین مطلبی که می‌خواستند بخوانند، همین مطلب آقای صابری بود. وقتی که ما از استعدادی که ایشان داشت و استقبالی که از مطالبشان می‌شد مطلع شدیم، پیشنهاد دادیم ایشان در اطلاعات هم این کار را با‌‌‌ همان سبک و سیاق حساب شده، دقیق و رعایت همه موازین دنبال کند که ایشان پذیرفت و البته شرطی هم گذاشت، شرطش این بود که ما هیچ‌گاه مانع انتشار مطلبش نشویم. گفتم من قول می‌دهم مطلب شما را همیشه بعد از چاپ بخوانم و همین طور هم بود (با خنده). من چند تا مطلب را همیشه بعد از چاپ می‌خواندم، یکی‌ مطلب آقای جلال رفیع بود که سخن روز و سرمقاله را می‌نوشت، یکی هم مطلب ایشان بود.

 

آقای مهاجرانی هم که شما اشاره کردید آن موقع جوان‌ترین عضو مجلس شورای اسلامی و عضو هیات رئیسه مجلس و یک عنصر خوش قلم، خوش بیان و مسلط به مسائل تاریخی و کاملاً هم در جهت انقلاب و در خدمت نظام بود و به عنوان یک چهره مقبول و موفق در مجلس عرضه می‌شد و دوستانی که همراه ایشان به اجلاس بین‌المجالس رفته بودند از وی تعریف‌هایی کردند که فوق‌العاده بود. از میزان تعبّد، پایبندی اخلاقی و عبادی ایشان تعریف کرده بودند و من علاوه بر آنکه در مجلس با ایشان آشنا بودم، در سفر به کوبا برای شرکت در اجلاس بین‌المجالس با ایشان همراه شدم، من مسئول هیات ایرانی بودم و ایشان هم عضو آن بودند. در این سفر ایشان درخشیدند و تنها کسی بودند که سفرنامه آن را نوشتند و اولین حضور قلمی آقای مهاجرانی،همین سفرنامه هیات ایرانی به اجلاس بین‌المجالس بود که حدود ۳۷ شماره در اطلاعات چاپ کردیم و بسیار گیرا و زیبا بود. مطلب دوم ایشان به مناسبت شهادت مرحوم آیت‌الله دستغیب بود که به دلیل علاقه‌ و ارتباطی که به آقای دستغیب داشتند، چون ایشان فارغ‌التحصیل دانشگاه شیراز بودند و در آنجا تدریس می‌کردند و طی‌ ارتباط با آقای دستغیب و حضورشان در شیراز بود که با خانم کدیور هم ازدواج کردند، مطلبی نوشتند. به مناسبت‌های دیگر هم نوشتند و به هر حال حضور قلمی‌شان در اطلاعات باعث شد که ایشان به عنوان عنصر فرهنگی، خوش قلم، خوش قریحه و خوش بیان عرضه شود؛ ایشان در اطلاعات مطالبی در ستون نقد حال می‌نوشتند و تا آخرین روزهایی که در ایران بودند گاهی اگر می‌خواستند اثر قلمی را در روزنامه‌ها منعکس کنند، طبیعتاً به اطلاعات می‌دادند. ما ایشان را به عنوان یک عنصر فهمیده، مطلع، خوش بیان و خوش قلم کشف کرده بودیم و ایشان هم اطلاعات را به عنوان نشریه وزینی که به هر حال صاحبان اعتبار و آبرو در کشور در آن قلم می‌زنند، می‌شناختند و طبیعتاً مایل بودند که در اطلاعات باشند.

 

 

در دورانی که تکثر و تنوع مطبوعات چنان نبود که پس از دوم خرداد ایجاد شد و در ایامی که رسانه‌های بعضا دولتی و تریبون‌های خاص بی‌مهری‌هایی به برخی شخصیت‌های سیاسی و فرهنگی روا می‌‌داشتند، اطلاعات دیدگاه و لحن دیگری نسبت به این چهره‌ها داشت؛ از مهندس بازرگان گرفته تا دکتر شریعتی. یکی از کلام‌های آخر شما این است که «روزنامه اطلاعات منشاء رحمانیت است و...». هدف و خواست اطلاعات ارائه تصویری رحمانی از نظام در دوره جفای به روشنفکران و بزرگان فکری و فرهنگی بود یا این به روحیات و اعتقادات و ارتباطات شما بازمی‌گشت و انعکاس خصلت‌های فردی سیدمحمود دعایی بود که اطلاعات را به چنین روزنامه‌ای تبدیل کرد؟

 

ما هیچ‌گاه حق واقعی و مسلّم افرادی که در برهه‌ای از زمان در این کشور نقش ایفا کردند و منشاء خدمت و اثر شدند را فراموش نکردیم؛ حال هر چند به دلایلی آن‌ها در اواخر عمرشان به نوعی فاصله گرفتند و راه دیگری را انتخاب کردند. مثلاً ما در اطلاعات پیشگام ترویج از مرحوم دکتر شریعتی بودیم، خیلی از محافل و نهاد‌ها بودند که مرحوم شریعتی را به آن نحوی که ما قبول داشتیم، قبول نداشتند یا انتقاداتی داشتند. البته ما نمی‌گوییم که به مرحوم شریعتی انتقاد وارد نبود، خود مرحوم شریعتی هم در پایان عمرش به این نتیجه رسیده بود که باید آثارش را بازنگری کند، باید محققین و مطلعینی که فرا‌تر از او فکر می‌کنند و جامع‌تر از او هستند، آثارش را نقد کنند و نواقصش را برطرف کنند. خودش به این نتیجه رسیده بود و حتی بزرگانی را هم تعیین کرده بود که آن‌ها نظارت داشته باشند. او عمیقاً نسبت به نظریات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در آن موقع احترام قائل بود و آرزو داشت که نظریات ایشان در آثارش محقق یا مراعات شود. نسبت به آقای محمدرضا حکیمی و بزرگان دیگر هم چنین بود؛ من‌جمله اصرار داشت که مرحوم علامه جعفری آثارش را بازنگری کنند. به هر حال آثارش خارج از نقد و نقص نبوده و خودش هم اذعان داشته که باید بازنگری و رفع اشکالات شود، منتها در برهه‌ای از تاریک‌ترین یا خفقان‌آمیز‌ترین دوران فکری- فرهنگی که رژیم با جباریتی ویژه‌ اختناقی را ایجاد کرده بود که دم زدن از اسلام واقعی و انقلابی جرم بود، مرحوم شریعتی منشاء یک اثر بسیار درخشان و بزرگ و حرکت امیدبخشی شد. این موضوع را نباید فراموش کرد و نباید اجازه داد به شریعتی بی‌حرمتی و جسارتی شود. مرحوم مهندس بازرگان هم پیشگام آگاهی‌بخشی و ارائه نگرش و دید جدیدی از اسلام بود که قابل عرضه در همه محافل روشنفکری و علمی باشد. ایشان، مرحوم دکتر سحابی و یارانشان، مرحوم طالقانی و بزرگانی از این قبیل، در جریان پیروزی انقلاب، ذخیره‌ها و امیدهایی بودند که در تشکیل دولت موقت به یاری امام آمدند، از آن‌ها کمک خواسته شد و به هر حال در مراحل بعدی دولت موقت هم که کنار رفتند، چه در مجلس و چه پس از آن، از مشورت‌دهی و ارائه نظرات دلسوزانه خود هیچ وقت دریغ نکردند؛ البته گاهی انتقاداتی هم به آن‌ها وارد می‌شد، انتقادات را هم می‌پذیرفتند، گاهی جواب می‌دادند یا گاهی تحمل می‌کردند، به هر حال یک سرنوشتی داشتند. به دلیل این سرنوشتشان هیچ‌گاه ما به خودمان اجازه نمی‌دادیم که گذشته درخشان و خدمات ارزشمندشان را فراموش کنیم. دقیقاً به‌‌‌ همان دلیلی که مقام معظم رهبری در زمان ارتحال مرحوم آقای بازرگان، زیبا‌ترین متن تسلیت را ارائه دادند و به شایستگی از خدمات گذشته ایشان یاد و تجلیل کردند. خب این مشی‌ای بود که ما همیشه در نظر داشتیم که باید به آن توجه شود و تا الان هم به آن توجه کردیم و اجازه نمی‌دادیم که حرمت و اعتبار و حیثیت شخصیتی کسانی که به هر حال به هر دلیلی نقشی در این زمینه و جامعه داشتند، نادیده گرفته شود. ما اجازه نمی‌دادیم که در اطلاعات به مرحوم مصدق بی‌حرمتی و جسارت شود چون به هر حال در مقطعی مصدق در جهت استقلال و ایفای حق کشور، مبارزه با استعمار نقش ایفا کرده، و به هر حال مظلومی بوده که رژیم وابسته و دیکتاتور دست‌نشانده‌ای به او ستم کرد.

 

 

ایده‌آل‌هایی که دراین باره در نظر داشتید چقدر در اطلاعات محقق شد؟

 

البته در حرمت‌گذاری و حق‌شناسی نمی‌خواهم ادعا کنم که صددرصد موفق بودیم ولی در اینکه مانع از بی‌حرمتی و جفای به این شخصیت‌ها بشویم، صددرصد موفق بودیم.

 

 

شما در آینده اطلاعات چه تصویری می‌بینید؟ در ناصیه اطلاعات چه چیزی نوشته شده و به کجا می‌خواهد برسد؟

 

می‌خواهیم آن مقام ارجمندی که ما را نصب کرده و مقام ارجمندی بعدی که نصب ما را تنفیذ کرده، از ما راضی باشند و قبل از او و پیشاپیش او پیش وجدان خود، ولی عصر(عج)، تمام مقدسات و پاکان و خوبانی که ما به آن‌ها احترام می‌گذاریم و معتقد هستیم، سرافراز باشیم و جفایی نکرده باشیم. من این اعتقاد و علاقه و افتخار را دارم که امام تا پایان عمرشان از ما راضی بودند و آرزو دارم که مقام معظم رهبری هم نواقص ما و کوتاهی‌های ما را اگر بوده که قطعاً هست، با عنایت و بزرگواری خودشان ببخشند و این آرزو را دارم که به‌‌‌ همان ترتیبی که امام ما را تحمل می‌کردند و از ما رضایت داشتند، مشمول رضایت و مهر ایشان هم واقع شویم و خوشحال هستم راهی را که می‌رویم در مواردی با اظهارنظرهای مقام معظم رهبری همراه است. بعد از بحران‌هایی که بعد از انتخابات پیش آمد، آقا دو سرفصل خیلی مهم را بیان فرمودند، یکی بر جذب حداکثری و دفع حداقلی تاکید کردند که ما این مشی را در اطلاعات به زیبایی دنبال کردیم و مانع از دفع خیلی از جریانات شدیم و تا توانستیم در جذب بسیاری از افکار، اندیشه‌ها و شخصیت‌ها همت گماشتیم. اخیراً هم ایشان در فرمایششان در ۱۴ خرداد در سالروز رحلت حضرت امام – رضوان‌الله تعالی‌علیه – بیان زیبایی داشتند که نباید کسانی که به اصول این انقلاب پایبند هستند، به قانون اساسی، به نظام جمهوری اسلامی علاقه‌مند هستند، به دلیل تفاوت بینش‌ و تفکر‌شان با ما له شوند و حیثیت و شخصیت و کیان این‌ افراد نابود شود. این سرفصل خیلی تعیین‌کننده‌ای هست و ما خوشحال هستیم که در مؤسسه اطلاعات این راه را تا به الان ادامه دادیم و آرزو داریم که با محقق شدن همین ایده و بیان و در حقیقت خط مشی و راه و روش اصولی، دیگر نهاد‌ها و دیگر تریبون‌هایی که تا به حال رعایت نکرده بودند، آن‌ها هم رعایت کنند و حداقل به شخصیت‌هایی که وفادار به نظام، قانون اساسی و ولایت فقیه و دلسوز این جامعه و نظام هستند، به آن‌ها بی‌احترامی و بی‌حرمتی نشود.

 

آنچه را که اطلاعات در این ۸۵ سال عرضه کرده، ثمره زحمت بسیاری از شخصیت‌ها، عناصر، افراد و کسانی است که یا نام‌آور بودند یا گمنام، از آن کارگر ساده‌ای که در اطلاعات چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب زحمت کشیده و چه آن شخصیت فرهیخته ارجمندی که مسئولیت‌های بالای فرهنگی، فکری و اداری مؤسسه را عهده‌دار بوده، حرمت این‌ افراد طبیعتاً باید حفظ شود، نباید این‌ها فراموش شوند، ارجحیت دارند و اگر اطلاعات افتخار، دستاورد و حضوری دارد، رهین فداکاری‌ها و از خودگذشتگی‌ها و دستاوردهای فکری، قلمی و حضوری این نازنین‌ها است. خداوند وجود همه آن‌ها را حفظ کند و به من توفیق دهد که قدردان نعمت وجودشان باشم.
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هفدهم رمضان