بازدید 51038
صاحب تصویری که بر دیوار شهرمان نقش بسته كيست؟

آشنایی که با او بسیار غریبه ایم +عکس

او نفس می کشد. دستگاه با هر نفس مرطوب او صدایی دارد که دل را فرو می ریزد. تاپ تاپی غریب که صدای دلهره دارد، و پرده های گل دار بر روی پنجره، اتاق ساده و کوچک او را شبیه اتاق سرد بیمارستانی می کند.
کد خبر: ۱۷۲۳۸۸
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۰ - ۱۱:۳۵ 22 June 2011
سعید ثعلبی همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش، به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است. رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی اش بسته است.
                                   
وبلاگ «جانبازان شیمیایی ایران» به نقل از این آشنای غریب گزارش داد: سال 59 در بستان زندگی می کردیم که بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره کرد. به حمیدیه رفتیم. تصمیم گرفتم به جبهه بروم اما به دلیل سن کمم، در بسیج ثبت نامم نکردند. آنقدر سماجت کردم که در بسیج حمیدیه قبولم کردند. در کرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اینکه 16 سال داشتم، بعد از مدتی مسئول گردان 40 نفره شدم.
 
کرخه نور در شمال جفیر قرار دارد. سال 61 نزدیک های عملیات بیت المقدس بود که برای شروع، باید آنجا را پاک سازی می کردیم.
 
عراقی ها، کرخه نور را مین گذاری کرده بودند. بچه ها همه داوطلب بودند که از معبر مین رد بشوند و راه را باز کنند. آخرش قرعه کشی کردیم. دو بار قرعه زدیم و هر بار اسم بچه های خوزستانی درآمد. صدای اعتراض شمالی ها بالا رفت. می گفتند: ما مهمانیم، شما در خانه خودتان هستید، بگذارید ما برویم. ما چاره ای نداشتیم، گذاشتیم دوباره قرعه بیندازند، گفتیم مهمانند، باید احترام بگذاریم. بالاخره آنها رفتند. ساعت یک بعد از ظهر بود که آزادسازی کرخه نور را شروع کردیم.
 
آن روز 50 نفر از بچه ها از روی مین ها رد شدند. مین ها ضدنفر بودند و می کشتند؛ برگشتی در کار نبود. مسیر 40 متری را بچه ها یکی یکی رفتند و باز کردند.
 
من حساب می کنم که در هر متر، حداقل یکی شان به شهادت رسید. اولی در قدم اول، دومی بعد از او، سومی... و هر کدام که پیش می رفت، پا جای پای کسی می گذاشت که لحظه ای پیش از او، جلوی چشمش در غبار انفجار مین ضدنفر گم شده بود.
 
فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد، او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.
 
نه، چاره نبود، بچه ها می رفتند و راه را باز می کردند. معبر مین از خاکریز مقدم خودمان بود به خاکریز دشمن. بچه ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اکبر و یاحسین (ع) می گفتند و می رفتند و از روی مین رد می شدند و راه را باز می کردند.
 
 
 این عکس را یک عکاس در هورالعظیم انداخت
 
سال 61 در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم.
 
دیگر او را ندیدم، ولی عکس را داشتم. از کنگره ها و جشنواره های زیادی سراغ این عکس را می گرفتند و دنبالش می گشتند، من هم به آنها می دادم.بعضی ها به اشتباه تصور می کنند که این صاحب این عکس در جبهه به شهادت رسیده است اما این گونه نیست. من زنده ام و حالا با مشکلات شیمیایی ام دست و پنجه نرم می کنم.
 
در عملیات خیبر شیمیایی شدم
 
قبل از مجروحیت شیمیایی ام، در عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر، یک بار از ناحیه دست چپ زخمی شدم  و یک بار دیگر دچار موج انفجار شده بودم، با این همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عملیات خیبر شیمیایی شدم.
 
آن روز چند نفر زخمی شدند. من با قایق، زخمی ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان می بردم که شط را بمباران شیمیایی کردند. ما هم خبر نداشتیم که اصلا شیمیایی چی هست. ساعت 10 و نیم صبح بود. روی آب بودیم و آن جا هوای شیمیایی را تنفس کردیم. بمب شیمیایی را توی آب انداختند. نیزارها همه سوختند. دودش سفید و غلیظ بود و در هوا می چرخید.
 
وقتی به ساحل رسیدیم، یکی از بچه ها آتش گرفته و روی زمین افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش کردم. خودم هم بدنم می سوخت. ما را به بیمارستان بردند. بین مجروح هایی که با قایق به ساحل رساندم، اسرای عراقی هم بودند. آن موقع استادیوم ورزشی اهواز تبدیل به نقاهت گاه مجروحین شیمیایی شده بود. ما را به آنجا بردند و شست و شو دادند و بعد هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقلمان کردند. دوران بستری ام سه ماه طول کشید. بدنم تاول زده بود، احساس خفگی داشتم، خون استفراغ می کردم. هنوز هم همینطور.
 
بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحیت شیمیایی عامل گاز اعصاب شدم. عراقی ها بعد از این که فاو  را گرفتند، می خواستند شلمچه را هم بگیرند که ما آنجا بودیم. برای همین هواپیماها آمدند و ده تا ده تا بمب های گاز اعصاب ریختند. ما توی سنگرمان بودیم، رفتیم ماسک زدیم ولی دیگر فایده نداشت. سه نفر بودیم. تشنج کردیم. یکی از بچه ها، بچه تبریز بود، 12 ـ 13 ساله. سرش را محکم می زد به دیوار. خون از سر و صورتش سرازیر شده بود ولی هیچ چیز را احساس نمی کرد. فقط سرش را محکم می زد توی دیوار.
 
از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آن جا بردند تهران. بیمارستان نجمیه، بیمارستان بقیه الله، بیمارستان مصطفی خمینی و بیمارستان جماران. برای مجروحتیم با گاز اعصاب نزدیک شش ماه بستری بودم.
 
در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند و خودشان جای بعدی هم بیدار می ماندند و نگهبانی می دادند. بچه ها با هم مثل برادر بودند. پوتین های همدیگر را واکس می زدند، لباس های همدیگر را می شستند، کسی نمی گفت این لباس کی است و آن لباس کی است. همه را با هم می شستند.
 
حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عملیات همه حاضر بودند. همه می خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خیلی سخت بود. بچه ها توی جنگ دیده اند، خط مقدم شوخی نیست.همه این ها، مرا به جذب جبهه می کرد.
 
 
سال 62 ازدواج کردم. یک هفته بعدش یک شب آمدند درِ خانه دنبالم و گفتند بیا برویم عملیات، من هم رفتم! عملیات خیبر بود، همان جا شیمیایی شدم. خانمم هم چیزی نمی گفت. می گفت: آزادی، برو.
 
شبها بیدار هستم
 
حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم، داروهایم هم همه خارجی هستند. هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...
 
خودمان راهمان را انتخاب کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم. باید مردم بدانند، باید بچه ها بدانند. هرچه باشد باید بگویند که جانبازها ذخیره هشت سال دفاع مقدس هستند. باید بگویند که آنها که رفتند، خودشان را برای دین و ناموس و کشورشان فدا کردند.
 
حالا بچه ها مثل بچه های زمان جنگ نیستند. این بچه ها پرورش و هدایت می خواهند، باید کسی باشد که راه آنها که به جبهه ها رفتند را ادامه بدهد. این بچه ها باید از یک جایی شروع کنند، باید به کشورشان وفادار باشند. ایثار و فداکاری باید زنده بماند.
 
ما در زمان جنگ در حال دفاع بودیم. ما فقط از خاک خودمان دفاع می کردیم. فقط به فکر کشور خودمان بودیم، می خواستیم مرز خودمان را نگه داریم. خدا را شاهد می گیرم که باید مرزهایمان را با قدرت نگه داریم. همین حالا هم برای دفاع از وطنم، خودم حاضرم از روی مین رد بشوم و فدایی بشوم.
سلام پرواز
خیرات نان
بلیط اتوبوس
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۸۹
خدا حفظش کند
kheili khob nist ke esme injor adamha ro hata fash konid benazaram gomnam bashan behtare ama sai konin arman injor adamha ro bozorg konin hamin ke beri ro min ba arezoie raftan ashk to cheshmam jam shod bebin ma cheghad haghirim khosh behaleshon
کجایند مردان بی ادعا و ما چه کردیم برایشان و چه کردند برایشان ؟؟؟؟؟؟؟
فكرميكنم آدماي زيادي مثل من باشن كه باديدن عكس اين عزيزا بي اختيار گريه ميكنن.اگرزجرميكشين واگه از بيوفايي زمانه دررنجيدبدونين هنوز تودل ميليونها هموطنتون جادارين وخالق هستي جاي حق نشسته
برادرم ، دعا كن براي ما ، دعا كن كه دست از اختلاف برداريم ، دعا كن فقط خدا را ببينيم . دعا كن دل داده انقلاب و نظام باشيم برادرم ، دعا كن براي ما .........
عشق به وطن يعني اين .سعيد جان اشك من را در آوردي . آدم شما را ميبينه و با افراد اين دوره مقايسه ميكنه .با كساني كه براي كسب قدرت و ثروت از هيچ كار كثيفي دريغ نمي كنند.نميدونم چه بلائي سرمون اومده واقعا نمي دونم.
خدا قوت رزمنده.
وارثان این ابر مردان و بزرگواران واقعی چه کسانی هستند. خدا شاهد است وقتی قسمت مربوط به سبقت گرفتن از هم در شهادت را خواندم حالم دگرگون شد .
باب جهاد بابی است که به روی هر کسی باز نمی شود . حضرت امیر مومنان علی (ع) خوشا به سعادتان که به فیض عظیم جانبازی نائل آمدید خداوند سلامتی کامل عنایت فرماید
درود بر همه ی رزمندگان
خداوند حافظ و یارشان باشد.
هموطنانم بیایید کمی به این جمله توجه کنیم: «خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم.». آیا آنها از دست ما دلخور شده‌اند؟ به نظر شما این عبارت بسیار سنگین نیست. نباید کاری کنیم تا این جانباز عزیز بگوید که با «افتخار رفتیم»
ما كه خيلي از شما شرمنده ايم
سلام بر تمامی سرافرازان جهاد فی سبیل الله
سلام بر جانبازان شمیمیایی از سعید ثعلبی ، فردوس حاجیان گرفته تا .........
سلام بر شهیدان شیمیایی ازشهید فریدونی ، امین آقا نوری (معاونت کل خدمات آموزشی )دانشگاه پیام نور گرفته و......
به واقع این ایثار و فداکاری مرهون زحمات فرزندان پاک ایران اسلامی همچون سعید ثعلبی است که درخت پر بار انقلاب را آبیاری می کند
زنده باشی سالار
مرحبا به اين دلير مرد از خدا شفاي عاجل شما را طلب مي كنم و از دولت توجه بيشتر!
خداوند به این بزرگوار و امثال ایشان که با فداکاری های خود نگذاشتند آیین، آرمان، خاک و ناموس این مملکت به دست بیگانه بیفتد در پناه خودش حفظ وآنان که رفته اند را در جوار رحمت بی پایانش متنعم فرماید. خدایا حق ایشان بر ما زیاد است خودت ببخش
خدا انشاالله شما دلیر مردانو واسه ما حفظ کنه رزمنده خدا قوت
ما جاودانه هميشه تاريخ خواهم ماند.
خدا شفای عاجل عطا کند پهلوان که گمنام قهرمانی تان مانده است
اینها مردهای ایران هستنند نه پسرهایی که مانند دخترها مویشان را بلند میکنند و به دنبال عیش و نوش خودشان هستند آدم با دیدن این رزمندگان احساس حقارت میکند خوش به حالشان فداکاری تا چه اندازه وجود داشت
خدا عاقبتش را ختم به خیر بگرداند و از خدای متعال برایش شفای عاجل مسألت می نمائیم.
اجرکم عندالله برای جوانان وگمراهان بسیار دعا کنید نفس کسانی که فقط برای رضای خدا کار می کنند گیراست
دلاور عکسهای سرشار از غرورت را بارها دیده ام فکر می کردم از خیل شهدا پر کشیده هستید اما خوشحالم که از شهدای زنده هستی .
من فكر مي كردم اينايي كه اين جانباز گفت فقط تو فيلما اتفاق مي افته يا شايد كلاً يكي دو بار اتفاق افتاده باشه. 50 نفر تو يك چشم به هم زدن تو 40 متر خودشونو فدا كردن. قلبم لرزيد. نمي دونم اگه تو اون شرايط قرار مي گرفتم اصلاً تو جبهه مي موندم يا فرار مي كردم. اجر اونا كه محفوظه خدا آخر عاقبت ما رو به خير كنه
خداوند به حق حضرت فاطمه زهرا(س) به ایشان و همه جانبازان عزیز سلامتی عطا فرماید.
فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد، او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.
درود بر تو و مردان و زنانی که همپای تو جنگیدند.
"حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود." این جمله خیلی غم انگیز بود برادر.
دوستتان داريم
در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند .عجب خوب و قشنگ و حقیقت گفتی داداش .


من سرباز بودم نه بسیجی اما خدا را شاهد میگیرم که عین این اتفاق برای من افتاد و دوست عزیزی این کار را کرد .آفرین به غیرت بچه های اون دوره .اما آیا الان حاضریم جای خودمان را در صف نانوائی حتی به همسایه خود و یا فرد مسن تری که هست بدهیم ؟؟
کجایند مردان بی ادعا............
كاش ادرسي ويا نشاني از اين رزمنده عزيز مي داديد كه بتوان با او همدردي كرد.من دست ايشان را مي بوسم.
سلام .خداوند به شما صبر واجر عنايت بفرمايد.خسته نباشي دلاور
خوشا به شرفت قهرمان .
هر نفست به اندازه صدها سال عبادت دين فروشان متظاهر است .
اين بارگاه انبيائي تو جلال و جبروتي دارد مرد...كه با هزار كاخ هزار تو غرق در طلا و الماس قابل قياس نيست .
خوشا به مقامت ...كه سرور تمام مرداني..
زنده باشي و از بركت وجود تو اين مملكت نفس بكشد !
چه مقاله ی بی نظری :
چرا که نه !
عده ای از سر کینه و عده ای از شرم ، همه از دیدن و شنیدن و خواندنش فراری هستیم .
آنها كجا و ما كجا.....
جوابش را چه كنيم....
درود برشما و عزم راسختان ، مردانه جنگیدید و با تحمل مشکلاتی که فقط خودتان سختی آن را میدانید، الگو وسرمشق جاودان برای مردمان این آب وخاک خواهید بود. برای شما وهمرزمان صدیقتان آرزوی سلامت و صحت دارم.
اینها درهای گرانبهایی اند که اگر قدرشان را ندانیم خداوند بر ما خشم خواهد گرفت.
ما شرمنده شما هستیم . اجرتان با فاطمه زهرا سلام اله علیها.
دورادور دست شما را مي بوسم
دمتون واقعا گرم ! دوستتون داريم.
مینازم بتو ای مرد وطن پرست!
مديون شهدا وجانبازان هستيم براي سلامتي همه جانبازان صلوات
همه ما باید بمیریم از خجالت
شرمنده تمام جانبازان
بایادآوری مصائب حضرت زینب (س) به خود آرامش بده رزمنده من مطمئنم به جز خدا هیچکس توان دادن أجرت را ندارد
برچسب منتخب
# ماه رمضان # عید نوروز # جهش تولید با مشارکت مردم # دعای روز هجدهم رمضان # شب قدر