بازدید 8567

و باز هم معلم، باران، کلمه...

وحيد خليلي اردلی
کد خبر: ۱۶۰۸۸۶
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۰۹:۱۰ 28 April 2011
ای تو مرا نادره آموزگار
افسر زرّین به سر روزگار

الفبا به دستم دادي تا ديو ناداني را در جمرات سياهي و تباهي سنگ زنم و براي عبور از گذرگاه پيچ در پيچ پرسش و ترديد، تا رسيدن به سعادت گاه پاسخ و يقين، ريسماني از جنس كلام آويختي تا با اعتمادِ تمام، آن را چنگ زنم.


احرام انديشه بر تنم پوشاندي تا در تكرار صفا و مروه زندگي به روزمرگي نرسم و در حريم فكر و معنا، تاريكْ راه هاي مقصد ابديت را به پاكي هر چه تمام تر، درنوردم؛ از چشمه سار كلام و كلمه سيرابم كردي تا از راه آسمانيِ نور و روشني برنگردم.

چه آرام بر منبر سخن تكيه مي زني تا شهابِ ثاقبِ قلم را به سمت اهريمن سكون و پستي و رخوت نشانه كني و جواهر كلامت را بر سطحي از تاريكي پاشاندي تا معرفت بگستراني رنگ، رنگ و بهار هديه كني، بي درنگ.


بنگر به ستاره كه بتازد سپس ديو

چون زرّ گدازنده كه بر قير چكانيْش (ناصر خسرو)

ماهتابي از جنس كلمه در سياهْ موسمِ جهل و خامي بر كتانِ تنيده بر ذهن ها تاباندي تا طفل پاك آدميت را از اين قنداقه عَفَن رهايي بخشي و ما را كه در امتداد شب ناداني در حركت بوديم، تا رسيدن به صبح اميد و روشني هدايت كني.

تو بهار پیاپی هستی كه با حضور حيات بخش خويش، زمستان ناداني را پايان مي دهي. به سخن كه مي ايستي، پنجره اي از اميد به رويم مي گشايي و آنگاه كه در ميهماني آيينه ها شركتم می دهي، مكارم اخلاق را تعارفم می كني و در تكرار الفباي زندگي، آن قدر پافشاری می کنی كه قامت شب فرو شكند و آهنگ جوانه و رویش در كوير انديشه هاي مخاطبانت به تکاپو می ايستد.

دستم را گرفتي و پرهيزم داشتي از مشق سياه ناتواني و ناكامي و ادب آموختيَم و چه با حوصله و مدارا و متانت، از كوچه هاي سرد جهالت عبورم دادي.

اي صبح روشن دانايي!


هر روز در كنار تخته سياه كه مي ايستي و انگشت اشاره ات به سمت خورشيد نشانه مي رود و مي گويي:
«فرزندم! دو راه در پيش داري؛ راهي سپيد و راهي سياه، و من آمده ام تا ياريت كنم كه به سمت پرتگاه تاريكي نلغزي». از خود مي پرسم، چه كسي جز تو كوله بار عمرم را اين گونه از نور هدايت لبريز مي كند؟ به اشاره هاي حكيمانه توست كه مرز بين «خلق الانسان من طين» با «نفخت فيه من روحي» را شناختم؛ بين دریافت این دو معنا كه سرگردان بودم، راه درست تر را نشانم دادي.

نام تو همواره در كنار بزرگی و سترگي جلوه مي كند و من در زلال طرواتْ افشان سخنت مي نشينم تا راهزنان راه حقيقت را در حريم «آرمان شهر» باز شناسم. كلام مطهر را در كلاس تطهيرِ دل و جان تعليمم دادي و من تا روزهاي باقي زندگی، چراغي در دست دارم كه روشني اش ريشه در همان تعليم مطهر دارد.


نقاش نقش هاي نكو!


قلم در دست مي گيري و بر لوح دلم نقش ها مي زني از بهترين يادها و نام ها: نقشي از آب، نقشي از گل محمدی، از پدر، از مادر، از آبي آسمان و نقش هایی ماندگار از خوبی و خدا.

با قلمداني خالي از دانايي به مكتبت مي آيم و با توشه هاي فراواني از قلم و علم و ادب و پرسش و پاسخ و دانستن، بدرقه ام مي كني؛ بارانی مهربان تر از تو ندیده ام؛ اين گونه با سخاوت و با طراوت و دل آگاه.

اينجاست كه معني این كلام مشهور را بهتر مي فهمم كه:

«اگر به جاي اسلحه، با معلم به جنگ دنيا مي رفتيم، همه دشمنان نابود مي شدند».

ای منادی فریادهای تازه!


رساترين فرياد، فرياد توست كه بر بام جان ها آواز مي دهي و كام پروانه ها را سرشار مي کنی از حقيقت و جام درختان را سيراب از تازگی و عاطفه و كتاب. زمزمه تو مقدس ترين ترانه است در گوش پيچك هاي عاشق تا گرم و سبز و پویا، از شاخسار صنوبر دانایی بالا روند، تا جايي كه با دستان خويش يك تكه آفتاب بردارند و تو را مي بينم كه با وسواس و دغدغه تمام، اين گذر سرشار و  شیرین را مي پايي.

وقتي كشتي عمر انساني از مسير مدرسه عبور مي كند، دستان تو لبريز از فانوس مي شوند و از امواج سهمگين ايام، عبورش مي دهي و چون نسيمي كه كشتي را به سمت ساحل سعادت و خجستگي هدايت مي كند، «دیدار آشنا» را مژده اش مي دهي.


چه مي گويم؟!

تكرار مكررات مي كنم، جسور شده ام، نكند معلمي از اين گونه بي محابا گفتنم برنجد! در عظمت ياد تو چه يادْ كردي عزيزتر و آسماني تر از اين درّ گرانقدر كه از منبع فيض كلام، پيامبر مهر و ارشاد (ص) فرو تراويده كه: «اِنّي بُعثتُ مُعلِّماً».

پایان سخن اينكه  مي دانم:


خدمت به تو، خدمت به همه خوبی هاست؛ خدمت به تو خدمت به حس پریدن است؛ خدمت به خوب دیدن و خوب شنیدن است؛ اما هزاران اميد و نويد خوبان، گرد ملال بر رخسار دانش افروزت نشانده اند، چه نام ها كه از پرتو وجود تو نامي و چه نان ها كه از سفره بي بخل تو تناول شده است!

تو را چه باک؟ كه تو معلم اميد و بشارتي. ای ابر پر سخاوت دانش، باز هم فرو ببار و دل به روزهايي ببند كه نهال هايي را كه در زمين دانايي به دست تدبير و مراقبت و خون دل كاشتي بار دهند. اين برترين پاداش معلمي است.


دیگر آن که اگر دانش آموزان بالیده‌ات به مسندهای قدرت و تصمیم رسیده‌اند و به فکر تو و گره‌هایت هستند، دعا کن که عزیز باشند و عزیز بمانند، که دعای تو، دعای صالحان است و آنان که بر چنین کرسی‌هایی نشسته‌اند، اگر قدر تو ندانسته یا به یک تبریک بی‌برکت، بسنده کرده‌اند، به آموزگاری روزگارشان هدایت کن و دل بد مکن که دل تو اگر برنجد، دل عالمی می‌رنجد...
.

www.vavkhalili.com
تور تابستان ۱۴۰۳
آموزشگاه آرایشگری مردانه
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل