بازدید 25183

شهید مهدی باکری؛ ماشین عروس و غفلت متولیان امور فرهنگی

گاهی برای یک محقق و پژوهشگر یا یک نویسنده و فیلمنامه‌نویس، همان آخرین نکته و خاطره‌ای را که گوینده آن گمان می‌کند، شاید چندان به کار طرف مقابل نیاید، تبدیل به یکی از زیباترین و اصلی‌ترین فرازهای آن تحقیق، کتاب یا فیلمنامه می شود؛ چنان‌که وقتی دوباره از همسر «آقامهدی» خواستم، همان خاطره‌ای را که فکر می‌کند، شاید به کارم نیاید، تعریف کند و ایشان نیز با بزرگواری و حوصله، برای نخستین بار به تعریف آن پرداخت، وجودم لرزید و اشک در چشمانم حلقه زد.
کد خبر: ۱۲۸۴۸۷
تاریخ انتشار: ۱۲ آبان ۱۳۸۹ - ۱۱:۴۵ 03 November 2010
سرویس دفاع مقدس «تابناک» ـ حدود پانزده سال پیش برای نوشتن فیلمنامه‌ای درباره زندگی شهید والامقام سردار مهندس مهدی باکری، سفری به تبریز و قم داشتم و پای صحبت بسیاری از یاران و همرزمان ایشان، از جمله مهندس علی عبدالعلی‌زاده، استاندار وقت ـ که بعدها به عنوان وزیر مسکن و شهرسازی منصوب شد ـ نشستم.

در خلال گفت‌وگو با یاران مهدی ـ که ارادتی خاص و پراحساس به فرمانده شهید و رشید خود داشتند ـ هر چه آنان بیشتر می‌گفتند و من بیشتر می‌شنیدم، تو گویی لحظه به لحظه به خورشیدی نورانی نزدیک و نزدیکتر می‌شدم و به ابعادی شگرف و لایه لایه از شخصیت شهید باکری پی می‌بردم.

پس از تبریز، در سفری که به شهر مقدس قم داشتم، همسر گرامی و فهیم ایشان ـ که به گمانم در آن زمان به فراگیری دروس حوزوی مشغول بود ـ به بیان خاطرات زیبای خود از «آقا مهدی» پرداخت که نشان می‌داد او علاوه بر اینکه در مبارزات ایام انقلاب و دوران دانشجویی و بعدها در صحنه‌های پر تب و تاب دفاع مقدس، دلیرمردی شجاع و نترس بوده که نامش، رعشه بر جان دشمن می‌افکنده، اما در عین حال در برابر مردم و به ویژه قشر مستضعف جامعه، از قلبی بسیار رئوف و مهربان و روحیه‌ای لطیف برخوردار بوده است.

در لحظات پایانی گفت‌وگو، از همسر مکرم ایشان خواستم تا در پایان، اگر خاطره‌ای دیگر در ذهن دارند، بیان کنند. ایشان لحظاتی اندیشید و گفت: «چیزی به ذهنم نمی‌رسد؛ البته خاطرات دیگری هست، ولی شاید به کارتان نیاید».

گاهی برای یک محقق و پژوهشگر یا یک نویسنده و فیلمنامه‌نویس، همان آخرین نکته و خاطره‌ای را که گوینده آن گمان می‌کند، شاید چندان به کار طرف مقابل نیاید، تبدیل به یکی از زیباترین و اصلی‌ترین فرازهای آن تحقیق، کتاب یا فیلمنامه می شود؛ چنان‌که وقتی دوباره از همسر «آقامهدی» خواستم، همان خاطره‌ای را که فکر می‌کند، شاید به کارم نیاید، تعریف کند و ایشان نیز با بزرگواری و حوصله، برای نخستین بار به تعریف آن پرداخت، وجودم لرزید و اشک در چشمانم حلقه زد.

باری! بعدها بنا بر همان خاطره، فیلمنامه‌ای نوشتم که چند بار تا آستانه ساخت پیش رفت و هر بار به دلایلی در آخرین لحظات متوقف شد که این را هم باید از جمله فرصت‌‌سوزی‌های برخی از متولیان امور فرهنگی و هنری در بخش‌های گوناگون دانست که همواره در رویارویی با رخدادها و موضوعات گوناگون، روندی کند و لاک‌پشت‌وار داشته و «فرزند زمان خویش» نیستند.

شما نگاه کنید به ماجرای زندانی شدن و سپس رهایی معدنچیان شیلیایی از اعماق زمین که همین چندی پیش رخ داد و در حالی که گروه‌های امداد، سرگرم نجات دادن آنها بودند، مدیران فرهنگی و هنری شیلی، همزمان اقدام به طراحی و ساخت بازی رایانه‌ای این ماجرا کرده و مقدمات ساخت سریال نجات معدنچیان را فراهم آوردند، به گونه‌ای که هم‌اکنون هم بازی رایانه‌ای این حادثه به بازار عرضه شده و هم سریال آن در حال ساخت است؛ اما در کشور ما با وجود هزاران رخداد مهم که در دوران انقلاب و دفاع مقدس روی داده و سال‌ها از آن می‌گذرد و با وجود قهرمانانی که اگر آمریکا یا اروپا، یکی مانند آنان را داشت، تاکنون هزاران فیلم و سریال بر مبنای زندگی آنان ساخته بود و دیگر نیازی به قهرمانان دروغین مانند «رامبو» و «سوپرمن» و «بت‌من» و ... نداشت؛ ما در اینجا هنوز نسبت به تهیه آثاری از رخدادهای مهم و قهرمانان راستین کشورمان غافلیم و همیشه در این زمینه کوتاهی می‌کنیم که البته این خود، بحثی مفصل و جداگانه را می‌طلبد که در فرصتی دیگر به آن خواهیم پرداخت.

به هر روی، خاطره‌ای را که آن روز همسر مکرم شهید مهدی باکری از آن سردار دلیر و قهرمان راستین نقل کرد، در اینجا با پرداختی سینمایی، تقدیم به روح پرفتوح آن شهید سرافراز و شما خوانندگان می کنم؛ باشد که چراغی باشد برای آنان که عاشق نور و روشنایی هستند و امید که شما عزیزان، پس از خواندن این متن، دیدگاه های خود را درباره لزوم ساخت آثاری درباره قهرمانان راستین و مردمی با ما و در حقیقت، متولیان فرهنگی در میان بگذارید.

* طرح فیلمنامه ماشین عروس (بر پایه زندگی سردار رشید اسلام، مهدی باکری)

در سال 1358 مسئولیت شهرداری ارومیه به جوان مبارز و انقلابی مهدی باکری سپرده می‌شود. مهدی باکری در راستای رفع معضلات و دفاع از حقوق مردم و رسیدگی به محله‌های فقیرنشین، کارهایی می کند که برای همه تازگی داشته و واکنش‌های گوناگونی را برمی‌انگیزد. او در خلال ماجراهای گوناگون، با پافشاری دو گروه متضاد در شهرداری روبه رو می‌شود که از وی می‌خواهند تا بنز مدل بالای شهردار پیشین را که در پارکینگ است، زیر پای خود بگذارد؛ از جمله یکی از این دو گروه، عده‌ای از مدیران به جای مانده از رژیم قبل در شهرداری هستند که می‌خواهند تا به این وسیله، باکری را از خلق و خوی مردمی اش دور ساخته و همرنگ خود سازند و گروه دیگر نیز برخی از دوستانی هستند که استدلال می‌کنند، حال که چنین بنزی در شهرداری وجود دارد، بهتر آن که به جای بدون استفاده ماندن، زیر پای شهردار قرار گرفته تا بر ابهت او بیفزاید.

با این حال، باکری در برابر این اصرارها، مقاومت کرده و با یک وانت‌بار به امور مردم و سرکشی به محلات می‌پردازد. و سرانجام در حالی که این فشارها روز به روز افزایش می‌یابد، مهدی باکری، روزی از اداره خدمات می‌خواهد تا دستی به سر و روی بنز کشیده و آن را گلکاری کنند؛ همین باعث می‌شود تا ولوله‌ای میان همه پدید آید تا ببینند باکری با این بنز چه خواهد کرد و آیا آن را سرانجام زیر پای خود خواهد گذاشت، یا فکر دیگری برای آن دارد!

پس از این‌که بنز آماده می‌شود، باکری این بار از مدیر خدمات می‌خواهد تا آن را به گل‌فروشی برده و گلکاری کنند و به این ترتیب، کنجکاوی‌ها شدت گرفته و این پرسش، این سو و آن سو می‌پیچد که باکری می خواهد با بنز گلکاری ‌شده چه کاری انجام دهد و همین، گمانه‌زنی‌های گوناگونی را باعث می‌شود.

سرانجام هنگامی که بنز شهرداری به طرز زیبایی گلکاری می‌شود، مهندس مهدی باکری در میان انتظار و کنجکاوی‌های دیگران دستور داده تا بنز را به یتیم‌خانه شهر برده و به عنوان ماشین عروس در اختیار دختر و پسر جوانی که هر دو در همان یتیم‌خانه بزرگ شده‌اند و اینک قصد ازدواج با یکدیگر را دارند، بگذارند... .

هنگامی که بنز به یتیم‌خانه برده می‌شود، کودکان و نوجوانان یتیم‌خانه که همواره از حمایت‌های باکری برخوردار بودند، با چشمانی نمناک و شادی‌کنان، عروس و داماد را سوار بنز کرده و خود با مینی‌بوس، آنها را در شهر همراهی می‌کنند... .

سرانجام مهندس مهدی باکری، در 25 اسفند ماه 1362 و یک سال پس از شهادت برادرش حمید باکری، در کسوت فرمانده لشکر 31 عاشورا در عملیات بدر، مجنون‌وار به شهادت رسید و در حالی که هم‌رزمانش قصد داشتند، پیکر مطهرش را با قایق به آن سوی رودخانه دجله منتقل سازند، بر اثر برخورد گلوله «آر.پی.جی» با قایق، همراه با امواج رود به دریا پیوست و آبی دریا، آرامگاهش شد.

محمد دیندار؛ فیلمنامه‌نویس و عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران
تور تابستان ۱۴۰۳
تبلیغات تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۳
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱۰۹
ياد مردان جنگ بخير.چه پاك وزلال بودند.روحشان قرين رحمت حق باد.
جالبه که تو این زمونه بعضی ها به بدیهی ترین موضوعات شک می کنند. ساخت چنین فیلمی واجب است.
بسیجی واقعی همت بود و باکری
مهدی باکری (ره) تبلور غیرت آذربایجان بود. سردار محسن رضایی، حفظه ا...
من هم یک خاطره زیبا درباره ایشان شنیده ام:
شهید باکری به همه رزمندگان راننده توصیه می کرد که پس از یک پیمایش مشخص، حتما روغن خودروها را تعویض کنند. یکروز جمعه خود ایشان درحال رانندگی بودند که متوجه می شوند موقع تعویض روغن رسیده است. در کنار جاده به یک تعویض روغنی مراجعه می کنند که بسته بود. از شاگرد تعویض روغنی می خواهد که روغن خودرو را عوض کند که این شاگرد تعویض روغنی می گوید که امروز روز تعطیل است و من باید به کارهای شخصی ام برسم (لباسهایم را بشویم). شهید باکری پیشنهاد می کند که او روغن ماشین را عوض کند و ایشان لباسهای شاگرد را بشوید و این پیشنهاد قبول می شود. یکی از فرماندهان دیگر با دیدن ماشین شهید باکری در آنحا توقف کرده و صحنه شستشوی لباسها توسط این شهید بزرگوار را مشاهده می کند و شاگرد تعویض روغنی را مواخذه می کند که تو مگر ایشان را نمی شناسی!؟ شهید باکری هیچ مشکلی نیست و ....
سلام
متوليان امور فرهنگي ما تا كي مي خواهند خواب باشند.
اعتقادات جوانان ما با هجوم افكار غربي و نمادينه كردن ابهت پوشالي بازيگران آن ، در معرض تهديد است. چرا روي بزرگان ايران زمين همچون شهيدان باكري و همت و ... سرمايه گذاري نمي كنيد تا هم تبليغ مردانگي و حب وطن باشد و هم ترويج برداشت انساني و مترقي از دين.
لطفا چاپ كنيد.
khoda rahmat kne in delire azerbayjano ,ma torka hamishe be vojode agha mahdi eftekhar miknimmm
درود بر رهروان امام زمان و امام امت. عجب فرمانده هانی داشت حاج آقا رضایی، درود خدا به همه رزمندگان
روحش شاد. حيف كه اين ميهن دوستي كمي كمرنگ شده ! و برخي منافع ملي را در نظر نميگيرند. وفقط گوش به فرمان دشمن انگليسي در كمين هم قطاران خود ميباشند
رضوان الله تعالی علیه
جاي بسي تاسف است كه مسئولين محترم فرهنگي كشورفقط به شعار بسنده كردنداي كاش مسئولي پيدامي شدتا باحمايت همه جانبه خود ازندگي اين قهرمانان شهيد فيلم تهيه مي شد.
حالا با خانواده اش چقدر خوب برخورد میکنند.خدا رحمتش کند.
مرحبا با غيرت و همت و جلال اين مردان وارسته خدا.
شهیدان رفته اند وما بر سرای حسرت جا مانده ایم . ایکاش دستمان را بگیرند آن نیکان روزگار
قابل توجه هتاكان دهن دريده ..!
کجاييد اي شهيدان خدايي
لابد قابل نيستند که از روي خاطرات آنها فيلم بسازند ويا شايد تاريخ مصرفشان تمام شده ويا....!!!!
خدايش رحمت كند
اگر من دستم به این مدیران فشل فرهنگی میرسید که بهشون میکفتم 1 من ماست چقدر کره داره
سلام خدا رحمتش کند این اسوه مردانگی وشهامت
باسلام چه مي شدماه هاي پنهان از زير ابرها ظاهر شود.(سردارهاي گمنام)
با سلام و ضمن تشکر و قدردانی از توجه شما به این قبیل موضوعات عرض میشود که خود شما عزیزان که این مطالب را در سایت منعکس می کنید بهترین سوژه را بیش از همه در اختیار دارید پس برای ساخت فیلم یا هر مجموعه دیگری مایه اصلی فراهم است فقط می طلبد همت بلند که شما هم واجد آن هستید . زنده و پایدار باشید
دل آدم بدرد مي‌ايد از جفاي اين روزگار.
سلام و درود برروح بلند مرتبه حضرت امام( ره) و روح پاك شهداي گرانقدر،احترام به خانواده محترم شهدا وظيفه همه مي باشد.
لطفاً تاریخ شهادت ایشان را اصلاح فرمایید من در سال 63 در جبهه حضور ایشان رسیده بودم .
تابناك محترم مهدي باكري سردار استات اذربايجان غربي است
اینا تو آسمون من ستاره های سحرن
خوشا یه حال آنان که همیشه مردم و فقیران به خود ترجیح میدهند و همانهایی هستند که خدا به آنها نگاه میکند و آنها را پیش خود میبرد .
مشکل اینه که ما هیچ وقت به فکر داخل نبودیم و هی نشستیم دشمن تراشیدیم و هی گفتیم که مواظب باشین که دشمن می خواد ال کنه و بل کنه غافل از اینکه ...
مسئولین امروزی درس بگیرن
به نام خدا
با سلام به روح اين شهيد بزرگوار و همه شهداي عزيز و سلام بر همسر صبورش كه رسالت شهيد بر عهده دارد و سپاس از نشر دهنده خاطره و سايت تابناك.
دست شما درد نكند اين شب پنج شنبه حال و هوايي پيدا كردم و اشكي ريختم خداوند همه رفتگان را بيامرزد و ما را هم عاقبت بخير كند.
اين خاطره خيلي آموزنده است و به تنهايي تمام واحدهاي يك دوره دكتري در خود دارد و اگر اندكي از آن بياموزيم دكتري در انسانيت گرفته ايم همان رشته اي كه شما را نمي دانم ولي خودم در راه رسيدن به آن شرمنده ام .
چه قدر سخت است كه اداي بندگي درآوردن و در عمل كاهل بودن خدا به ما توفيق بندگي و مقاومت در برابر طاغوت عطا فرما .
چقدر نسل ما بدشانس و بدبخت و شاید هم بی سعادت بودیم که نشد دولتمردان ما چنین شخصیت هایی باشند.
هنوز با گذشت نزديك به سي سال از شهادت مظلومانه اش ياد و نام و خصايل اخلاقي منحصر به فردش و اينكه هيچوقت از مردم جدا نشد و خود را تافته جدا بافته از مردم ندانست از ذهن مردم اروميه پاك نشده. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
تاریخ شهادت 25/12/63 می باشد
اين طرح بود ؟
آقا مهدي كاش حالا بودي ....
معرفت آقا مهدی به حضرت حق باعث تجلی وتبلور چنین شخصیتی در وی شد پس بیائیم ماهم این راه راپیموده وباشهدا عین شهدا وحتی از شهدا سبقت بگیریم.
آزاد مردانی که کمتر از آنها شنیده ام،
امروز دیگر وقت حرف زدن گوینده و شنیدن سنونده نیست باید دنبال روش جدید گشت که مردم ومخصوصا نسل جوان را جذب کرد و سینما یکی از آن هزار راه است
شكوفه اشك در چشانم به چشم نوازي نشست! واقعا خاطره بياد ماندني بود اي شيرزن، اي شيرزني كه محنت و سختي شهادت همسرت را زينبانه تحمل كردي! انشاءالله غم سرزنش يزيدان زمانه را هم همانگونه تحمل بفرمايي! اجركم عندالله!
شهیدان زنده اند الله اکبر
کاش آنروزها دوباره بیاید.
کجایند مردان بی ادعا
روحش شاد
پس اگر خاطره رفتار اقا مهدی با ان پیرمرد کارگر شهرداری ارومیه را بخوانید که منفجر میشوید از غلیان احساسات درونی، و قطعا بعد از به خود امدن قطره های اشک را در صورت خیس خود لمس خواهید نمود.
در ضمن عملیات بدر در زمستان سال 1363 انجام پذیرفت
روح بلند آسمانیشان شاد!
شهید مهدی باکری در سال 63 به شهادت رسیده اند
روحش شاد
بسیار جالب بود
قرين رحمت الهي
روحش شاد
چه سعادت عظمائي
بدا به حال ياران بازمانده
سلام آقا مهدی در یک کلام انسانی از جنس فرشته بود مخلص مرامش یادش گرامی باد
آری، عاشقان این گونه زندگی میکنند.... روحش شاد.
فوق العاده بود، خیلی ممنون.
البته که با کمی پردازش هم فیلم می شود و هم کلاس درس اما..یک نکته برای نویسنده محترم. کاش خیلی ساده فقط خاطره را انجورکه اتفاق افتاده بیان کنید با اجتناب از حدس و گمان ...مثلا( آنها به ایشان اصرار کردند تا ایشان چنین شود و ایشان قبول نکرد تا ثابت کند که چنان است...اجازه دهید خواننده خود این نتایچ را در دلش بگیرد .هر چی شما بیشتر تبلیغاتیش کنید لوث تر و شعاری میشود و از مزه می افتد. نگران نباشید. مستند بگویید اثرش را خواهد گذاشت.
خداراشکرکه دیگرکلمه همسرفخیم وگرامی شهید را حذف نکردید
عالی بود
حداقل یادبودی در شان این فرزند دلیر ایران در شهر تبریز درست شود تا فرزندمان نگویند دیدی یاد دلیران چگونه زنده است ؟؟
برچسب منتخب
# حمله به کنسولگری ایران در سوریه # جهش تولید با مشارکت مردم # اسرائیل # حمله ایران به اسرائیل